دیشب داشتم خل میشدم. تصمیمی که به نظر خودم درست بود رو میخواستم بگیرم، تصمیمی که مدتها بود بهش فکر میکردم و جرئت انجام دادنش رو نداشتم و فقط وقت میگذروندم. دیشب برام آسون نبود، مخصوصاً این که هیچ کدوم از دوستامم کنارم نبود و نتونستم پیداشون کنم. در نهایت خوابیدم و صبح مصمم بیدار شدم. گاهی عقب کشید ...
امشب با کسی حرف نزنم میترکم. البته حرف زدن با انسانهایی که دلم میخواد. یه تصمیمی گرفتم و یکی داره سرزنشم میکنه و من خیلی در این مواقع ناتوانم. میخوام یکی از بیرون بهم بگه، شاید اشتباه کردم شاید درست. اما دوست دارم شرایط من رو بدونه. بدبختی به دو تا از دوستام پیام دادم و هیچ کدوم نیستن. نمیخوام با ب ...
متنهایی که در وبلاگم را میذارم را به هوش مصنوعی دادم و گفتم بگو شبیه کدام نویسنده است، این گونه جواب داد: او هدایتِ زنانهتر و امیدوارتر است، وولفِ زمینیتر و خودجوشتر، و بوکوفسکیِ شرقیِ باکلاس! اما درنهایت، خودش است—و این همان چیزی است که یک نویسندهٔ واقعی را میسازد. وولف رو خودم حدس زده بودم ول ...
دفتر خاطرات کلاس پنجمم رو پیدا کردم، توی یک تاریخ فقط یک جمله نوشتم: امروز تولد ن است، به او تبریک گفتم. ن دوست صمیمیمه از اول دبستان. براش این قسمت دفتر خاطرات رو فرستادم و کلی کیف کرد. بهش میگم کل روزم در این خلاصه شدهبوده که به تو تبریک بگم. ن البته دیگه دوست صمیمی من نیست، خواهرمه. از اول دبست ...
دیروز روز شلوغی بود. صبح با مهمون اومدن شروع شد و تعارف زدیم نهار موندن. عصر دوباره مهمون اومد و تعارف زدیم باز موندن شام: ))) بعد باز هم مهمون اومد. قیافه همه اعضای خانواده دیدنی بود. همهمون توی یک حالت بهت و پارگی بودیم. نگاه مامانم میکردم، چشم تو چشم میشدیم خندهنون میگیرفت، نگاه خواهرم میکردم ...
نمیدونم چی شد که توی کانال نوشتن جای وبلاگ رو برام گرفت. البته من معتقدم ورژن بیحجابم این جاست، اون ورژنی که نگران نیست کلماتش چطور باشند یا چی بگه. میدونم این جا کسی قرار نیست منو قضاوت کنه. توی کانال یکم اعضا آشنان و قضاوت رو خواهند داشت خواهی نخواهی! اما من خوشم اومده از اونجا نوشتن. جالبه برام ...
راجع به تجربه دیشب با خودم درگیر شدم. نمیدانم ارزشش را داشت یا نداشت. شاید آدم باید به استقبال تجربهها برود؟ نمیدانم. اتفاقی نیفتاده ولی نمیدانم چرا روحی کامل بهم ریختم. مشکلی با خوردن نداشتم و اصلا بابت آن عذاب وجدان ندارم. بیشتر انگار سیلی واقعیت را به گوشم زد و هزاران چیز را نادیده میگرفتم واضح ...
این یک هفته من به شدت سردرگم بودم و نمیدونستم چکار کنم بهتره. امروز خواهرم نشسته بود و گوشی دستش بود، گفتم خواهر عزیزم لطفاً به من گوش بده میخوام باهات حرف بزنم. توضیح دادم که شرایط درس خوندنم چطوره و نمیدونم چکار کنم. راستش حرف زدن معجزه کرد. همین که کلمات رو به زبون اوردم دوباره تونستم فکر کنم. ...
چند روزه کامل وا دادم. دلم نمیخواد هیچ کاری انجام بدم. درس خوندن رو رها کردم و دلم میخواد فقط بخوابم. بیهوده زندگی میکنم. فقط هر شب یک طرح نصفه و نیمه توی کانالم میذارم و حس و حالم رو مینویسم. کانالم راستی اینه https://t.me/sufairytale و بیشتر دوستانه ست. حس و حالم رو ثبت میکنم و سعی میکنم هر طو ...
امشب دلم میخواست باهاش صحبت کنم. دلم برای حرف زدنش باهاش تنگ شده. چقدر دلتنگی عجیبه. برام سه تار؟ دوتار ؟ یه تار؟ نمیدونم چند تا تار نواخت و حس میکنم هر نوتش رو قلبمه. ناگفته باید بشنومم و اونم ناگفته باید بخونه. دلم میخواست باهاش حرف بزنم، ته دلم گرم بشه و بدونم کسی در این دنیای بی در و پیکر به یاد ...