امروز عصر پیش پزشکم بودم و بعدش رفتم داروخانه، داروهامو بگیرم، داروخانه هم نسبتا خلوت بود، یه پسر بچه ۷،۸ ساله تپل، با دو تا لپ قرمز و آویزون، اومد داخل، با صدای بلند و رسا گفت خانم ماکس سیاه داری؟(ماسک مشکی) ... فروشنده مثل من چشماش برق زد و بسته ده تایی ماسک مشکی رو نشونش داد، پسر بچه با اعتماد ب ...
وقتی توی رختخواب هستم، خوابآلود هستم یا کسالت دارم، خلاصه صدام واضح و رسا نیست، متنفرم با تلفن صحبت کنم... اینکه طرف بفهمه تو رختخوابم یا بی حالم یا ... بهم حس بده میده... و توی این دو روز یکی از دوستان که صرفا باهاش مراودات کاری و شغلی دارم ، هشت بار روی گوشی من تماس گرفت ، سه بار بهش پیام دادم اگر ...
امروز سه تا کامنت خصوصی داشتم... بدون اینکه اکانتی داشته باشن... هر سه تاش هم با این موضوع : که میدونی فلانی که برای فلانی کامنت میذاره... همون فلانیه... :))) میدونم نویسندگان عزیز و مهربون کامنت های خصوصی ... میدونم ... حتی دروغ گفتن هاش و تظاهر کردنش به خودش نبودن رو هم میدونم... من باهاش بزرگ شدم ...
درود دوستان من صوفیا هستم ... و بالاخره تونستم بعد از کلی تلاش توی بیان وبلاگ داشته باشم... من توی کار درمان هستم... عاشق هنر و ادبیات و عرفان ... تنها هستم... خیلی تنها... تقریبا نه دوستی دارم ، نه رفیقی ، نه عشقی نه حتی خانواده ای که خیلی بتونم روشون حساب باز کنم... و همه ی این شرایط رو پذیرفتم ...