بسم الله دو روز بود فشار کاری بنظر خودم بالاترین حد ممکن بود پس سردرد داشتم همش گرسنه بودم میل به شیرینی داشتم بازدهی نداشتم و اخلاق نداشتم صبحی تصمیم گرفتم بیخیال و ریلکس باشم ... کلی از خدا کمک خواستم برخلاف هر روز همش غر میزدم که عه پسر چه زوو بیدار شد بچه الان وقته بیدار شدنه؟، امروز وقتی بیدار ...
اومدم ایران. برای یادآوری و دوباره زندگی کردن آدمهای آشنا، طعمهای آشنا، مهربانیهای آشنا. برای پر کردن باتریها. برای نفسگرفتن بیرون آب و دوباره رفتن زیر آب. دوست داشتم که میشد همینجا زندگی میکردم. توی آینده دوست دارم برگردم. اگه آب و برق باشه. یه زندگی آزاد و یه شغل معمولی. میشه یعنی؟ ...
وقتایی که میرفتم صبحونه بیمارستان رو بگیرم و تخم مرغ آب پز و گوجه بود کلی غر میزدم که چرا همینو املتش نمیکنن بدن به ما امروز که دقیقا همین صبحونه رو تو خونه خوردم فهمیدم دلیلش چیه... دیشب طی یک حرکت ناگهانی امروز آف کردم ولی الکی... نشستم خیره شدم به پنجره ، به آسمونِ آفتابی امروز ، به دوتا گلدون گو ...
نزدیکای چهار صب خواب دیدم سوار اسنپ شدم بیام سرکار ، راننده منو دزدید! از خواب پریدم و تا یه ساعت خوابم نبرد ، الان باچشمای بادکرده تو اسنپم و ب این فکر میکنم که بار مسئولیتی که رو دوشمه چقدر زیاد شده ، یعنی زیاد بود فقط من دوباره بهش پی بردم و علتش اینه که دیشب با خستگی زیاد شام درست کردم و تازه او ...
_ ولیعصر یه نفر… ولیعصر… یه نفر.صبح جواب احضاریه دادگاهش را گرفته بود، حکم طلاق صادر شده بود و هر ماه میبایست یک سکه بهار آزادی به خانم بدهد. هه، عجب. حالا بیچاره باید ماهی صد میلیون — البته اگر قیمت سکه همین بماند — جور کند و راهیِ خانهٔ پدر دختر شود.درِ ماشین را باز کرد، ناامیدانه روی صندلی نشست ...
دیروز در آبدارخانه لیوان شیرم کج شد و کمی روی زمین ریخت.امروز پیشخدمت آمده بود تا من را دعوا کند زیرا: - کلی مورچه دور شیر جمع شدن من داشتم عذرخواهی می کردم که کیوان وارد شد و گفت؛ - چه خبره؟ خبر را گفتم و واکنش کیوان پیشخدمت را کیش و مات کرد: - خوب مورچه ها هم باید یه چیزی بخورن بعد توضیح داد که در ...
من از بچگی عاشق کامپیوتر و برنامهنویسی بودم. یادمه یه بار شب با اینکه صبحش مدرسه داشتم، تا 4 صبح بیدار موندم و یه وبسایت ساختم! این برای پروژهای بود که داییم (دایی کوچیکم) قبول کرده بود ولی من یواشکی سر درآوردم از پروژه و خواستم توی یه بخشی بهش کمک کنم پس طرح صفحه اول وبسایت رو ساختم. صبحش ریختم ت ...
غم دیگر حقیقتا داشت از منافذ سرم می زد بیرون. طاقت نیاوردم و رفتم چند کیلومتری خانه، در مرغزار وسیعی که در تمام فصول، بخشنده و آرام و پذیرنده است پیادهروی. فرو رفته بودم و غمم از همه چیز جهان بزرگتر و پررنگ تر بود. که ناگهان تلفنم پیام داد و چند دقیقه بعدش، آنقدر تصویر و متن و کامنت های زیرش را بال ...
یجوری حس دلتنگی و ناتمام بودن شبها موقع خواب بهم دست میده که... واقعا حس تلخیه... + فردا گمونم میشه ششمین ماهی که مریم خانم ماهی یکبار میاد خونمون... ...
صادق امروز مهران عشریه «مروت گمبودن است و در خود زیستن.» صد میدان ، خواجه عبدالله انصاری این آخرین نوشته ام را میتوانید در پایان همه ی داستانهایم قرار دهید . با خاندن هر داستان از من و این نوشته میفهمین هدایت زمانه منم ... درست تر بگم از صادق هدایت بهتر نباشم او در لِولی با متنهای من ارز اندام می ...