شب چهارم:والدوقتی که به دنیا اومد یه دستگاه هشدار بچه تو اتاقش گذاشتیم که ارتباط مستقیم با گوشی ما توی اتاق خوابمون داشت.شب اول بچه خیلی زود تر از وقتی که انتظار می رفت بیدار شد و گریه کرد. ساعت 2 شب ما رو از خواب بیدار کرد رفتم سراغش و در حالی که داشت خوابم می برد و چرت می زدم حرکتش میدادم تا بخواب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

روستای ابا و اجدادی آنها انقدر دور بود که اگر کسی از انها اصلیتشان را می پرسید با اسم عجیب روستایشان مواجه می شد و سپس می گفت هرگز اسمی حتی شبیه به این اسم را نشنیده است.روستایی که بین مسیر دو شهر واقع شده بود. انها هرگز هوس رفتن به روستای ابا و اجدادیشان به سرشان نمی زد ولی ان روز به خاطر یک مهمانی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چه احساسی در من هست که فکر می‌کنم در مردمان امروز رایج است؟از صبح در حال کاویدنم. به احساساتم توجه کردم ببینم پاسخ این سوال را می‌خواهم چه بدهم‌. طیف گسترده‌ای از احساسات مختلف و متفاوت را امروز تجربه کرده‌ام. احساس شادی و شعف، حیرت، ملال، اعتماد، انتظار، انزجار، نگرانی و ... . همه اینها در یک روز. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

جادوگر زیر دوش ایستاده بود. همیشه شنیده بود اب می توانست ذهنش را روشن تر از اوقات دیگر کند. حالا که ازدواج کرده بود با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم می کرد.بی توجهی همسرش او را می آزرد و همین اضطراب حتی ترس های دوران کودکی اش را هم بیدار کرده بودند.وقتی که تنها یک دختر بچه بود آن حمام قدیمی شان درست ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

حقیقتا واژه‌ای سنگین است. یقینا بعد از اینکه این متن تمام شود کت‌وکولم حسابی درد می‌کند. سرپنجه شدن با این واژه دل‌وجگر شیر می‌خواهد. و چقدر هم این زورآزمایی را دوست دارم.اما... اما بگذار کوچکش کنم. دست خودم است. این یَل پرزور را کوچک می‌کنم‌. انداره‌ای که در مشت جا شود. اندازه یک الماس شاید. و می‌گ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دوستی تعریف می کرد که برای دهم اسفند وقت تتوی ابرو گرفتم . روز جمعه بود و من تو بهمن ماه وقت گرفته بودم . درست یکروز قبل یعنی نهم اسفند ماه خانم مسئول این کار بهم زنگ زد که عزیزم ببخشید من قیمتو بهت اشتباه گفتم میشه دو میلیون ! حالا قرار قبلی یک میلیون بوده و اهرا هم فقط ترمیم بوده ! دوستم گفت منم ج ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

از امشب 10 شب 10 داستان ترسناکاز امشب به مدت ده شب هر شب یک داستان ترسناک خواهیم داشت که بنده خودم نویسنده ی اون بودم و قراره از صفحات مختلفم در فضای مجازی منتشر بشه داستان هایی که کم و بیش بر اساس واقعیت هستن و می تونن در عین حال منبع اقتباس خوبی برای فیلم های کوتاه بشن. شب اول رو همراه ماه باشینشب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سلام این پست رو صرفا برای دونفر از بهترین دوستان زندگیم نوشتم و چون میدونم که میخوننش توی حساب کابری ویرگولم منتشرش کردم:) دوفردی که فقط چندماه از حضورشون در زندگیم میگذره و آشنایی اونا مربوط میشه به همین امسال.همیشه با خودم میگم با وجود تمام اتفاقات تلخی که در این سال برام افتاد،این دو نفر مثل فرشت ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

مادر من، زنی میانسال نزدیک به ۶۰ سالگی، یک مادر است.آن‌وقتی که در شهر غریب اولین فرزندش زهرا در چهل‌روزگی درگذشت مادر بود. حالا هم مادر است. مادر سه پسر است‌. دیگر تا همیشه مادر است.آن زنی که در صفحه‌ی حوادث روزنامه نوشته شده بود که فرزندانش را خفه کرده است، مادر بود؛ و تا همیشه مادر است.آن پیرزنی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

روابط من و پدرم، يك چند درجه‌ای با روابط اكثر دخترها با پدرشان فرق دارد. البته اگر بخواهم دقيقش را بگويم، می‌شود چند صد درجه، نه يك مقدار جزئی و سرانگشتی.او دوست خوب من است.مثلا يادم است اولين‌باری كه در ايام جوانی و جاهلی به قول عزيزانِ امروزی "كراش زدم"، رفتم و عكسش را صاف گذاشتم كف دست پدرم تا دي ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید