نسبتم با #دوزیست داره خیلی چسبنده و حساس میشه. این رو میفهمم که مثل فرزندم زاییدمش و بزرگش کردم. میفهمم که باید برای آیندهش برنامه بریزم و نگران باشم. اما آیا طبیعیه که متعصبش باشم؟ یا وقتی خاطرات روزهای سخت بزرگ کردنش رو مرور میکنم بغض کنم؟اینجایی که عکسش رو گذاشتم یک لوکیشن خاصه. بعدها که نگ ...
این شبها و روزها رو فراموش نمیکنم که چقدر با رنج و خستگی سر شد. اما روزهای شلوغ همیشه دلچسبه. دلچسبتر از خوشی و سرمستی فراغتهای بسیار.انگار آدمیزاد تو شلوغیها بیشتر آدمیزاده. ...
Forwarded From November 25thطعم گیلاس ۵ پدرش تماس گرفت که «بچه ام امشب میشود پیش شما بماند؟ جایی مهمانم». تا الان در هر حال خوش و ناخوش که بوده ام، همیشه جوابم مثبت بوده.بور فرفری را از تولد دوست مشترکی آورد خانه ما؛ که بچه من آنجا دعوت نبود، و وسایل خوابش را داد و رفت.اینکه حواس هر دو کودک، جمع بو ...
طعم گیلاس ۵ پدرش تماس گرفت که «بچه ام امشب میشود پیش شما بماند؟ جایی مهمانم». تا الان در هر حال خوش و ناخوش که بوده ام، همیشه جوابم مثبت بوده.بور فرفری را از تولد دوست مشترکی آورد خانه ما؛ که بچه من آنجا دعوت نبود، و وسایل خوابش را داد و رفت.اینکه حواس هر دو کودک، جمع بود چندان حول این موضوع حساس و ...
رادیو تراژدی: جلیل زندی؛ تکخال ایرانی شمارهی تازهی «رادیوتراژدی» دربارهی جلیل زندی است؛ خلبانی که اول همافر بود و بعد آموزش دید و خلبان اف-۴شد. بعدها با آموزش ویژه هدایت اف-۱۴ را به عهده ...
محققان دانشگاه ... گفتهاند...ما که بچه بودیم، رسانههای عمومی معمولاً تحقیقات رو بر اساس جغرافیا گزارش میکردن. مثلاً میگفتن: محققان انگلیسی، پژوهشگران استرالیایی، دانشمندان ژاپنی ... (دانشمندان ژاپنی رو بیشتر در ماه رمضون میشنیدیم. توی اخبار توضیح میدادن که "دانشمندان ژاپنی دربارهٔ فواید روزه ف ...
دوستیانسانها را نمیشود نجات دادفقط میشود آنها را دوست داشت.آنائیس نیناین حرف قطعاً یک گزارهٔ علمی نیست که دربارهٔ درست و غلط بودنش حرف بزنیم و وجه شاعرانهٔ اون کاملاً پررنگه.با این حال، نطفهٔ خوبیه برای بحث کردنتلنگر خوبی برای فکر کردنو قلابی قوی برای ماهیگیری در دریای خاطرات#نقل_قولجملههای رو ...
یک ساله ام امن و سیر و راضی در بغل مانویم.در بیرون عکس لابد والدینم هستند و مرا صدا میزنندو او گرم و محکم عروسکم و مرا در آغوش فشرده با مروارید دندانهایش و برق زندگی توی چشمهایش. میدانست لبخندش زیباست. هر بار صدایش میزدی یا دوربین را میگرفتی جلوی صورتش، به پهنای چهره می خندید. می دانست زیباترین ع ...
قدیمها که تشکها اینقدر تنوع نداشت، کارمان راحتتر بود. یک تشک پنبهای میخریدیم و سالی یک بار هم میدادیم لحافدوزی پنبههایش را بزند. حالا اما هزار مدل تشک طبی، فنری، طبیِ فنری، فنری پاکتی و غیره آمده که آدم واقعا نمیفهمد چی به چیست! داشتم توی فروشگاههای اینترنتی دنبال ویژگیها و تفاوتهای انوا ...
شهریورهای کودکیم که میفرستادندم رشت، وقت شالی پزان که هوا خفه و ساکن بود، خواب اجباری بعد از ناهار که تمام میشد و پدربزرگم لخ لخ کنان و آرام، چیزی زمزمه میکرد و کمربند میبست و میرفت مغازه (و تمام آن سالها یک بار نشد این مرد بدون کمربند چرمی و ادوکلن از در خانه بیرون برود)، گوشه چادر سفید با گلها ...