در تکمیل اتفاقات امروز صبح، یادم رفت بنویسم که در همان وضعیت نیمه احتضار به امیر میگفتم لطفاً اگر اتفاقی برای من افتاد قبل از هر کاری دندانهایم را پاک کن. چون معمولاً برای بالا رفتن فشار پفک میخورم و پفک این بار که قدرت جویدن نداشتم یشتر به دندانهایم چسبیده بود. خوب ما هم…Continue reading پیرو پ ...
یکی دو روز پیش خبر به دیار باقی شتافتن مفتی اعظم عربستان که آخرین فتوایش این بود که مردم غزه باید گرسنگی بکشند تا گناهانشان پاک شود و ما جز دعا کاری نمیتوانیم بکنیم و نباید از پادشاه انتظار دخالت داشته باشیم (نقل به مضمون) را خواندم. صبح موقع نماز با خودم فکر کردم آیا…Continue reading مکاشفات سوسنن ...
آنقدر سرم به بیخودیها و اتفاقات ماههای اخیر گرم شد که یادم رفت بگویم علیرضا «متوسط» شد، منظورم این است که به گفته خودش متوسط شده یعنی بین دو تا خواهر قرار گرفته. درست یک ماه پیش یعنی ۱۱ شهریور. نرگس خانم. وقتی سیب گفت که تو راهی دارد گفتم اسمش را بگذار خدیجه، گفت…Continue reading حالیا چشم جهانی ن ...
این هفته خیلی خودم رو درگیر کار کردم، برای اینکه بتونم بیشتر سر در بیارم. یکی از چاشهای جدی رو خدا رو شکر تونستم حل کنم، حداقل سهم خودم رو انجام دادم، بقیه کار با من نیست، ولی امیدوارم درست بشه، چون در ادامه به […] ...
یخبندان شروع شده بود. سرمای سحر زمین را که از بارانهای پاییزی خیس بود مثل سنگ سخت میکرد. دیگر سبزه گر شده بود و سبزِ روشنِ آن در برابر کشتزارهای گندم پائیزه که همچون نوارهای پهن خرماییرنگ پایکوب گاوان و استران شده بود و نیز در پیش مزارع طلاییرنگ درو شده که نوارهای سرخ سیاهگندم…Continue reading ...
پنجشنبه هفته قبل همسر داداش احمد آمد و ما را برد دیدن پدر و مادرم. وقتی زنگ زدم که بگویم داریم رفع زحمت میکنیم و گریه کرد، خواهش کردم این آخرین زحمتم را مثل همیشه تقبل کند و کرد. وقتی با اسنپ یا آژانس میرویم فقط پدر و مادر را زیارت میکنم چون پول اسنپ…Continue reading آن رفتگان زندهتر از ما منتظر ...
داشتم یک فیلم میدیدم و بعد ناگهان داخل فیلم بودم. شوهر زنی مرده بود و مدام سعی میکرد با او ارتباط برقرار کند. این سعی کردن تا آنجا پیش میرفت که کس دیگری، دختربچه تقریباً سیاه پوستی، را هم واسطه میکرد. من هم درون فیلم بودم در انتها داشتم خود آن زن میشدم. تلاش میکردم…Continue reading و همه میگ ...
چند روز پیش با رئیس نشسته بودم و سر موضوعی داشتم بحث میکردم که یهویی گفت: «ببین این موضوع مثل این میمونه که تو رو هفتهی اول اخراج کنم» اولش برام جملهی عجیبی اومد، ولی بعدش که نشستم بهش فکر کردم دیدم راست میگه، فکر […] ...
گاهی اوقات وبلاگ تبدیل به میدان جنگ میشه. هر نوشته، هر کامنت و هر بار چک کردن وبلاگ تبدیل به یک نبرد میان احساس خوب وبلاگنویسی و احساسات ناراحت کنندهی موجود در این محیط میشه. وبلاگنویسهای خوب زیادی رو دیدم که با عشق و علاقه نوشتن و با درد و ناراحتی وبلاگهاشون رو حذف کردن و با غم از این محیط رفت ...
خیلی وقت است سریال کاراگاهان واقعی تمام شده و خیلی وقت است میخواهم بنویسم اما نه که وقت نداشته باشم حس میکنم در نوشتن پیر شدم. پیر شدن کند شدن نمیدانم، اما صفحه علمی بیشتر وقتم را اشغال میکند و نمیتوانم بر میل باطنی خودم برای آموختن غلبه کنم. لذتی که در شکافتن حقایق پشت…Continue reading دیدگاه: ...