صبح زود درخت هارو آب می دادم متوجه شدم برق رفت اما خونه داداشم برق داشتن دیدم بلهههه فیوز پرانده اومدم بزنم بالا یه صدایی دادو سریع برگشت به حالت قبل یه لحظه از این صدا قلبم واستاد😥 نمیدونستم چیکار کنم رفتم تمام وسایل برقی خونه از برق کشیدم. داداشمو صدا کردم اومد نگاه کرد گفت جایی اتصالی داره منتظرم ...
به چشمپزشکی که رفتم، انتظار داشتم فقط یک معاینه ساده باشد؛ همانطور که همیشه بوده. اما منشی با خونسردی گفت: «نه، اینجا انجام نمیشود. باید بروید کلینیک، آنجا امکانات کامل داریم .» کلمهی «امکانات» را آنقدر پررنگ ادا کرد که انگار قرار است معجزهای در انتظارم باشد. ولی حقیقت سادهتر از اینها بود: ک ...
ما در عصری زندگی میکنیم که عمرمان قسمت شده... بخشی برای کار، بخشی برای ترس، بخشی برای تظاهر. برای خندیدنهایی که واقعی نیستند، برای دوستداشتنهایی که از ترس قضاوت، به زبان نمیآیند، برای رؤیاهایی که در صف ماندهاند تا نوبتشان هرگز نرسد. زندگیمان پارهپاره شده؛ میان صفحهنمایشهایی که بهجای دوست ...
خب من تمام پیام ها با آقای ح رو پاک کردم. سخت بود ولی تونستم. اینم آخرین مرحله مووان! ( البته پیام زیادی نداشتم چرا که فروردین ماه اشتباهی دستم خورد و یک طرفه تمام پیامها پاک شد و چقدر حرص خوردم. حالا با میل خودم اندک پیامهای باقی مونده رو پاک کردم. چه دنیای عجیبی! ) + یک طرفه پاک کردم. من حق تص ...
خیلی خستم پسر شبا همش بیدار میشه... و من در طول روز عصبی ام و بدن درد دارم و این احساس تا نیمه روز باقی میمونه... یه نمه بحث ریزی که همش تقصیر من بود، هم با همسر کردیم بنده خدا سریع گفت دارم عصبی میشم بعدا حرف میزنیم منم دیگه ادامه ندادم.. حالا وقتی برگشت از دلش درمیارم ...
کوله پشتیمو پر کردم، تاکسی گرفتم که برم سرکار و بعدش با چ یه سفر یک و نیم روزه رو شروع کنیم. خودمو که میبینم دیگه از زندگی شاکی نیستم. نه خودم و بدهکار دنیا میدونم و نه طلبکار. من چ رو بخاطر خود جدیدی که ازم داره ساخته میشه دوس دارم. چ هم با من آدم شادتر و سرزنده تریه. فعلا بنظرم همه چی خوبه. قبلا خ ...
تمام قد جلوی درِ اتاق تراپی حاضر شد و صدام کرد برم داخل. تمام مشکی پوشیده بود! باعث شد لبخند بیاد رو صورتم! وارد شدم و دوباره اتاق رو تاریک کرد. همون ترکیب رنگی که دوست دارم. تاریکی و نور آباژور نارنجی رنگ. با اون کتابخونه و میز بزرگ دقیقا عین اتاق شاه سیاه هستش... "تراپیستِ شاه سیاه بایدم مشکی بپوش ...
یکی دو روزه اینستا مو غیرفعال کردمو حالم ب شدددددددت خوبه . چیه این سم همه زندگیمونو فرا گرفته ... ...
امروز وقتی یکی از همکارام فهمید تا آخر شهریور بیشتر تو اون شرکت نیستم قطره قطره اشک ریخت! میدونم خیلی زود فراموش میشم خیلی زود دیگه اسمم هم یادشون نمیاد طبیعی ام هست اما خوشحالم که تو این مدت بهترین خودم بودم و انقد بقیه رو با رفتنم تحت تاثیر قرار میدم با اینکه خیلی حسود داشتم و خیلیا چشم دیدنم هم ن ...
بسم الله زندگی به عادی ترین حالت ممکن میگذره امروزم مثل بقیه روزا تموم شد. خداکنه همیشه همه چی همینقد عادی و کند پیش بره...خداکنه هیچوقت چیز غیرعادی و ترسناکی پیش نیاد...من راضیم از تکرار روز ها اشتباهی که فردا سعی میکنم تکرارش نکنم زیادی گوش دست گرفتنه...اونم در حضور پسر واقعا بابتش ناراحتم و عذاب ...