بار پروردگارا! ما گفتیم و نشنیدی گرفتید، خواستیم و جواب ندادید، اصرار کردیم و اجابت نکردید، آخرش هم که اینطور سر شوخی را باز کردید. حالا ما هم کوتاه آمدهایم دیگر. مقصود هم درک شد. صبر میکنیم و پای اصرار را سست تا هر وقت که شما صلاح بدانید. بله، جدیتی که پس هر شوخیتان دارید را میفهمم. یعنی سعی میکن ...
سُفره، سایه روشن بازی خورشید و ابر، عصر جمعه، دستهای مامان، برکت، اسفند، محبت پ.ن: این عکس را میگذارم اینجا، بعد عذاب وجدان میگیرم. من همان بچه هشت ساله هستم که مامان نمیگذاشت موز ببرم مدرسه که بوش میپیچد و بچهی دیگری دلش بخواهد چه؟ گناه دارد. اما چرا من دیگر به این فکر نمیکنم که اگر کسی دلش بخ ...
شاید هم ما فقط برای این زندگی میکنیم تا آدمهای دیگه قدر زندگی خودشون رو بیشتر بدونن. ...
آدمها میروند. دور میشوند. دور دور دور... دورتر. میشوند فقط یک کانتکت روی گوشیات. میشوند یک پروفایل جزو ادلیستت. میشوند یک تصویر کنار تصویر تو، توی یک عکس که هر چه نگاهش میکنی یادت نمیآید آنروز،به آن آدمی که توی عکس کنارش ایستادهای چه حسی داشتی، چه برسد به اینکه حدس بزنی او به تو چه حسی دا ...
هوای کرج امروز شبیه هوای شمال بود یه بارون قشنگی میومد که آدم روحش به پرواز در میومد .. متاسفانه نتونستم بر نفس خودم غلبه کنم و دو نخ سیگار کشیدم . از باشگاه برگشتنی هم از مغازه هایی که تو مسیر باشگاهم بودن سراغ گردنبندمو گرفتم که شاید پیداش کرده باشن و جوابایی که میدادن خیلی خنده دار بود اولی گفت م ...
میگفت آدمیزاد یسری کار میکنه شرمنده دلش نشه، تا ابد شرمنده عقلش میشه. میگفت مکالمهی سادهای که هیچوقت یادم نمیره میدونی چقدر دوستت دارم؟ آره تو چی؟ آره آقا ما اومدیم یک کاری بکنیم برای بار سوم کنسل شد. حالا هر دفعه از یک زاویه وارد مسئله شدیم ولی کنسل شد. بیخیالش شده بودم دوباره شرایطش پیش اومد و ب ...
باید بگم متاسفانه آخر هفته ی بسیار پر ماجرا و پر حوادثی.. و به بیان بهتر بسیار تخمی ! رو سپری کردم . به خیال خودم رفتم خونه مادر، که کمی ریلکس کنم اما نیما و مامانم سر درس نخوندن نیما انقد با هم جنگ و دعوا کردن که نگو و نپرس، آخر سر با اینکه کارم اشتباه بود اما دیدم مامانم دور از جونش داره از حرص خو ...
فیلم It ends with us رو دیدم. حس های درهمی دارم. بیشتر رابطه من و الف مجازی بود اما تو همون مقدار کم حضوری هم گاهی حس میکردم مستعد خشونت فیزیکی هست. کلا وقتی عصبانی میشد هر حرفی میزد و بعد میگفت چون عصبانی بود اونطور گفته. قهر و خشونت و شک و خیلی چیزهای دیگه هم داشت. من بطور افراطی سازگار بودم. نمیف ...
مثل یکی از ساکنین محلههای جنوب غربی دیترویتم، یه چیز باارزش متعلق به من در عرض چند دقیقه توی دریایی از یخ منجمد شده و نمیشه سریع و راحت درش بیارم. باید بذارم زمان بگذره، بهار بشه، آفتاب بتابه و یخها قطره قطره آب شن. حالها سپری شن، آیندهای بیاد که به گذشته برسه. هم هست، هم نیست. وجود داره، اما ...
شیشه نزدیکتر از سنگ ندارد خویشی هر شکستی که به ما میرسد از خویشتن است ...