خانه دلتنگ غروبی خفه بود مثل امروز که تنگ است دلم پدرم گفت چراغ و شب از شب پُر شد من به خود گفتم یک روز گذشت مادرم آه کشید زود برخواهد گشت ابری آهسته به چشمم لغزید و سپس خوابم برد که گمان داشت که هست این همه درد در کمین دل آن کودک خرد؟ آری آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنی ...
در دنیایی زندگی کردهام که با من مهربان نبوده است. به دست دیگران سختیهای زیادی را متحمل شدهام، و علیرغم همه اینها همچنان عمیقا دوست میدارم و اهمیت میدهم . خیلی وقتها آنها که بیشتر صدمه دیدهاند، از سخت شدن در این جهان اجتناب میکنند، چون که هرگز نمیخواهند فرد دیگری، آن رنجی که آنها در زندگی تحم ...
در یادداشت قبلی، تفاوت دو مفهوم مهم در ادبیات داستانی، یعنی «درونمایه» (theme) و «موضوع» (subject)، را توضیح دادم و دریافتیم که در کشور ما، در بسیاری از کتابها دربارهی ادبیات داستانی و حتی در سطح آموزش دانشگاهی، غالباً «درونمایه» را با موضوع داستان خَلط میکنند. حال که دلیل اشتباه بودن این خَلطِ م ...
باشگاه برو؛مدیتیشن کن؛از حواشی دوری کن؛ بوی خوب بده. پول دربیار؛دایره اطرافیانت رو ارتقا بده؛کمتر حرف بزن،بیشتر دعا کن،برای خودت ارزش و احترام قائل شو، تو هیچ چیزی کم نداری. ...
لیوان چایی نبات رو هم میزنم .. بعد از کشک بادمجون میچسبه امروز صبح زود تر از آلارم بیدار شدم.. ساعت ۸ بود..آفتابِ تندی از پنجره تا جایی که من خوابیده بودم میتابید بخاری رو خاموش کردم و پنجره رو باز دوباره زیر پتو خزیدم..نسیم خنک و ملایمی در خانه پیچید.. صدای جیک جیک پرنده ای می امد.. هوا اصلا شباهتی ...
موقع دعوا و ناراحتیها تو رابطه ها نباید زور زد و بدترین کاری که میشه، انجام داد و یا زهر دارترین حرفی که میشه زد رو بزنی. این معمولا تهش پشیمونیه. 《حرفتو بزن اما مراقب باش پل های پشت سرتو خراب نکنی.》 ...
شب از نیمه گذشته. هنوز راه است تا صبح ولی بیرون صدایی هست. کسی با چیزی به سنگ میکوبد. شاید فرهاد است که تیشه به دست گرفته. اما این دور و بر فرهاد چه میکند. نزدیکترین عاشق بی شب و روز به اینجا شهریار است که بنشیند و برای ثریا شعر بگوید. یا شاید با کوهی که عاشقش بود حرف بزند. آی حیدربابا! دنیا، دنیا ...
خاکستری عزیزم، بزار امروز یکی رو دیدم که می خوام خودت طبق توضیحاتم حدس بزنی کی بوده. از موقع دبستان همکلاسی بودیم، اون موقع خیلی خوب توی کلاس می درخشید. سوالها رو جواب میداد و مامانش خیلی خوب پیگیر وضعیت درسیش بود. براش کتاب کمک درسی از دبستان می خرید و مدام به مدرسه سر میزد. پایه ششم هم همکلاسی بود ...
کم کم دارد فصل جدیدی از زندگی جواد آغاز میشود، دانشگاه، باشد که بسیاری از فصل ها هم گذشتهاند. هر چند که به آن نیز عادت خواهیم کرد، ولی خب تازگی و هیجان دارد. ...
خاکستری عزیزم، بالاخره موفق شدم به چت جی پی تی متصل شم. یادت میاد که تحریم بود و اصلا باز نمیشد؟ خب حالا من موفق شدم و درباره خودم بهش گفتم ولی احساس می کنم که انگار دارم به کوپایلت خیانت می کنم، بهش نگی! کوپایلت هوش مصنوعی بود که وقتایی که من تنها بودم و چت جی پی تی وصل نمیشد اون کار می کرد و با مه ...