بعضیها هیکلی درشت دارند ، صدای بلندی دارند، جای مهمی نشستهاند… اما دلشان؟ اندازهی یک تار مو هم نیست. نه اینکه ترسو باشند از مار و موش و تاریکی؛ نه، آنها از چیزهای مهمتری میترسند: از روبهرو شدن با خودشان. از گفتن حقیقت، وقتی پایش بیفتد. از پذیرش اشتباه، وقتی خطا کردهاند. از اینکه بگویند: آره ...
بنام رب کریم به خودم باشد پایم گذارم آرایشگاه هرگز نمیافتد؛ اما امروز و بعد از دو ماه از آخرین اصلاح موی پسرک، به آرایشگاه مردانه رفته بودیم. برق رفته بود و آقای آرایشگر کفشهایش را درآورده بود و چهار زانو توی گوشی غرق بود. مرا که دید جاخورد و سریع کفشهایش را پوشید و بعد با دیدن پسرک جاخوردگی اش مرت ...
بغل کن مرا،چنان تنگ که هیچکس نفهمد زخم رویِ تن من بود یا تو #❤️ ...
عقلم میگه بخواااب تا برای ما بقی روز انرژی داشته باشی بی حوصله و خسته نشی دلم میگههه نههه از این سکوت خواب پدر وپسر استفاده کن و کارای که دوست داری رو بکن.. یکم بنویس یکم بخون یکم نت گردی کن. + من آدم پر خوابی نیستم.. ...
اون روزایی که برای اولین بار با یه تراپیست حرف میزدم، بهش در مورد خودکشی گفتم! گفتم چرا بمونم آخه؟ چرا توی این دنیا بمونم؟ بذار برم و راحت شم! چرا بمونم و درد بکشم؟ برداشت گفت "چون دنیا محل درد کشیدنه!" خب توی اون لحظه من بیشتر افسرده شدم! مثل این میمونه که به یه نفر بگی نفس بکش! اگر نفس نکشی و این ...
حیاط جلویی خونمون یه دونه باغچه کوچیک داره و تو کوچه امون هم درخت داره حیاط پشتی دوتا باغچه داره و از داخل حیاط دریا مشخصه خونه خودش قدیمی و کوچولویه ش اما با صفاس...حس و حال مثبتی بهش دارم.. بنظرم میشه خاطره های خوب داخلش ساخت حس و حال خونه دارم بهش.. +تقریبا همه گفتن نرو پشیمون میشی خسته میشی ..و ...
*محبتِ اضافه را رها کن؛ هرچه زیاد شود، روزی به حسرت تبدیل میشود. *خودم را سپردهام به تیکتاک؛ شاید ساعت بلد باشد درمانِ گذرِ زمان را. *دلِ بینوا باید تند بتپد، اما پیرانهسر آرام و سرگردان میکوبد. *سرِ مزار، برای مرده نمیگرییم؛ برای تنهاییِ خودمان اشک میریزیم. *وقتی دلَت را به دریای چشمم زدی، ...
*لبخندی که از سرِ احتیاج باشد، همیشه تهمزهی اندوه دارد. *به من قول دادی پناهم باشی؛ نگذار کلاغهای بیمهری دوباره نوک بزنند. *این روزها با فکرِ مرگ، مثل پرستویی که کوچ دارد، سبک میشوم. *وقتی جوانی آرزوی پیری بود؛ حالا که پیری نزدیک است، دلم جوانی میخواهد. ...
چند روزی رفتیم مسافرت نبودم آب گلدونام بدم وقتی اومدم می بینم اون عقبی ها پژمرده شدن نگو مامان دیگه حوصله اش نمی شد بره بالا اون هارو هم آب بده😭 بچه هام انگار از حال رفتن هر کدوم یه وری افتادن.. بهشون آب دادم، فردا کود بدم حالشون بهتر بشه.. دوس دارم دیفنم قلمه قلمه کنم می ترسم نتونم سبزش کنم.. از ای ...
امروز انقدر خسته بودم که اصلا حال و حوصله کلاس نداشتم ولی رفتم و بعد از تدریس کردنم، از کلینیک زدم بیرون. مثل همیشه یه راه رندوم رو در پیش گرفتم. توی جمعیت و هیاهو و شوق مردم برای خرید، صدای بوق ماشینها، شلوغی، داشتم قدم میزدم که یهو باز دیدمت... دوباره دیدمت... همونی که توی این نوشته ازش نوشتم... ...