امروز همه ش رو موود کار کردن نیستم. زور میزنم نمیشه. به این وقتای سال که میرسیم حس میکنم دیگه سال تموم شده. در واقع هم شده! کمتر از سه ماه مونده به شروع سال ۲۰۲۵! صبح رفتم بانک و کارام انجام شد. طبق معمول هزار تا سناریو چیدم که نکنه بهم چک ندن. که بگن بدهکاریت زیاده و مبلغش زیاده و فلان. اما خداروشک ...
بهش فکر می کنم و فکر می کنم و یه بار دیگه هم فکر میکنم ولی چون همهی این فکر ها مال یک نفره، نتیجه همشون هم یک چیز میشه. مشخصا. کاری که الان دارم میکنم مثل کاریه که چند دقیقه پیش کردم. نصفه شبه. از اتاقم رفتم بیرون و در رو یه جوری باز کردم که صدای قژقژ دردناکش در بیاد و انتظار داشتم یکی بیدار بشه و ...
زهرای بابا سلام عمو که داشت بر می گشت گفتم فکر نکنی شفا پیدا کردی یعنی رستم شدی و کار سنگین می توانی بکنی یا هر چیز خواستی بخوری. مراقب باش. فقط از عمل جان به در برده ای. نمی دانم گوش کرد یا نه. پنج شنبه که شد برای دیدن مزارت آمدیم شمال. از قضا ماشین در جاده خراب شد و 2 شب خانه آقا جان رسیدیم. قصدم ...
خلاصه بعد از یک ماه اومدم بنویسم. تو این یک ماه اتفاقات زیادی افتاده! از به دنیا اومدن نی نی زهرا، تا دفاع دکترای داداشم، تا یه مصاحبه ی مهم برای من، تا اون اتفاقه که بلاخره افتاد (حتی زودتر از زمانی که پیش بینی میکردیم)، تا بردن اون جایزه ای که دو سال منتظرش بودم و بارها در موردش نوشتم. همه ی اتفاق ...
امسال علاوه بر دخترها دوتا مسافر جدید داریم.یکی نفس که مجبورم با خودم ببرم و بیارمش و اون یکی هم یکی از همکلاسی های نهال.این مدت همش استرس اینو داشتم که سخت نباشه رفت و آمد با بچه؟ بدخواب نشه؟ اذیت نکنه؟ امروز ولی از پنج صبح دخترها بیدار شدند و ایشون رو هم بیدار کردند.بعدم تو مسیر برگشت خوابش برد و ...
آ - وقتی که پاییز میخواد شروع بشه من تو فکر مهاجرت کلاغام. یعنی اینطور که یه بعداز ظهر پاییزی رو پشت بوم مشق! مینوشتیم اونجا دسته ای پرنده سیاه (به زعم دوستان کلاغ) اوج میگرفتن و مهاجرت میکردن. حالا این پرنده سیاه شده فکر و ذکر اول پاییز یه عمر ما. دیروز هم یه دونه دیدم که زیر درخت گردو به صفا ب ...
امروز یه چالش شخصی برای خودم شروع کردم. اول دلم میخواست هر روز توی وبلاگ ازش بنویسم ولی این کار سختش میکنه؛ هم از نظر زمانی که شاید نتونم بذارم و هم از این نظر که بعضی روزا ممکنه یادداشتهام شخصیتر باشن و نمیخوام چیزی رو سانسور کنم. مثلا همین امروز برای خودم یه جملاتی نوشتم و بعد احساس کردم با ا ...
این روزا بیش از هر چیز دیگهای احساس تنهایی میکنم. انگار که تک افتادم بین جماعت.اونقدر این احساس قوی و پر رنگتر از هر زمان دیگهای توی زندگی و افکار و زندگیم نمود پیدا کرده که انگار از همون اول تا به حال تنهای تنها بودم فقط الان متوجهش شدم. خودم رو جدا میبینم، خودم رو تنها میبینم، حس میکنم هیچکسی ...
به طور ویژهای نیاز به استراحت دارم. اینقدر که یه مدت فشار کاری و روحیم زیاد بوده و هست مخصوصاً این هفته، مخصوصاً ماه اخیر... نیاز دارم بدون فکر کردن به هرچیزی رها کنم یه مدت همه چیز رو و برم برای یک اعتکافِ روحی بدور از آدمها بدون اینکه بعد برگشتنم چیزی خراب شده باشه یا تغییر منفیای پیدا بشه. ...
نازنین همونی که یه چند باری گفتم که خیلی از اون دختراست که مامانا تو سرت میزنن که تو یه کلینیک زیبایی اتاق داره و ماشین داره و داره برا ایلتس میخونه که بره و قص علی هذا و لازم به ذکر که در کنار همه ی اینا نازینین واقعا دختر نچرالا خوشگلیه دیروز عکسای عروسی برادرش رو نشون میداد که از عروس خیلی خوشگلت ...