به یمن و میمنت ماه آبان آسمون هم حرکتی زد و بارون رحمتش نزول شد. خیلی خوبه که بارون می‌زنه، هوا سرده و تنها چیزی که نیست کمی خنده و خوشحالیه... گرچه از اون آخرین بارونی که آخر خرداد اومد دمار از روزگارم دراومد... ولی خب سرما و بارون و کاپشن و بادگیر را بیشتر می‌پسندم + میوه‌ های زمستون . . . . مدرسه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

خدا، من را از این پلشتی‌ها دور کن. ایمانم به زمان را برگردان. آدم‌‌ها را سرجای خودشان بنشان. زور می‌زنم که نگویم. هیچ چیز نگویم و ننویسم. نکاشته‌ام. تخم امید زیر زبانم چال نکرده‌ام. طفره می‌روم. اینگونه خودم را از دار مکافات کلمه‌ها آزاد می‌کنم. کلمه‌ها ارزان‌ترین ماده برای کشیدن نعش آدم رنج‌دیده‌ا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

~هوالنور مهرماهِ امسال رو کم دوست دارم. ماه عصبانیت و دلخوری و قهر بود برام، اما اتفاق خوب هم افتاد. مهر، ماه ترسناکیه برام چون داره یادآوری میکنه فقط یکماه دیگه تا تولدم باقی مونده و بعدش شروع یک سن جدید و باز بزرگتر شدن و سختی و چالش های بیشتر. چالش های بزرگسالی تا اینجا خیلی اذیتم کرده. هیچ و ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یادمه زمانی که اینجا شروع به نوشتن کردم نهال چهارساله بود.اسمش و گذاشتم موطلایی.بازیگوش و عجول و مهربون و پرحرف بود.یکی دو سال اول ورود به مدرسه یه سری چالش ها باهاش داشتیم.امروز تولدش بود و وارد ۱۳سالگی شد.الان نسبت به اون موقع همه چی کن فیکون شده.اسمش شده نهال.آروم تر شده.هنوزم عجول و مهربونه و حر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

~ هوالنور آقای ح میگه: تابحال اینقدر خوشحال ندیده بودمت!" راست میگه خودم خیلی وقت بود که برای چیزی اینقدر ذوق نداشتم! موفقیت های خوبی داشتم اما بیشتر از اینکه خوشحالم کنه،خیالم رو راحت کرد. اصلا خوشحالی یادم رفته بود. تو این یکسال خیلی بهم سخت گذشت، این هدیه کمترین چیزی بود که میتونستم بابت صبر بر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

زهرای بابا سلام ببخشید دیر شد. این روزها خیلی ذهنم مشغول چیزی است که فقط خدا می تواند با شرایط فعلی از " من حیث لایحتسب" درستش کند. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

   این هفته از مرخصی ام که من اسمش را گذاشتم مرخصی مادرانه بیشتر به بشور و بساب گذشت. با همه اینها سعی کردم بیشتر وقتم را با بچه ها بگذرانم ، مادر شوهرم بنده خدا هم فرصت کرد و به یک سری کارهای عقب افتاده اش برسد. اول هفته را از آنجا که شانس خوبی دارم با دندان درد شروع کردم که هر جوری بود با خوردن قر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سلام. تو پست قبل از یه چالش شخصی حرف زدم. خب، نتونستم اون‌طور که دلم می‌خواست اینجا ازش بنویسم ولی مهم نیست. هر روز برای خودم می‌نوشتم. متوجه شدم که انجام یک‌سری کارها، پیگیری‌ها و حرف زدن‌ها هنوز برام سخته و عقب‌شون می‌ندازم. مثلا حقوقم رو توی شرکت نداده‌ن و قرار هم شده بود از مهر نحوه‌ی همکاری پرو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

                                           ... معرفی کتاب ...   داستان درام و کوتاه در مورد  زنی که زندگی و عمر خود را در زیر سایه سنگین سلطه مادرش وقف او کرده و چیزی جز خدمت و اطاعت از او نمی شناسند. داستانی که آشکارا در لایه های  درونی اش در نقد و  نکوهش خودکامگی است با طرح این سوال که به ذهن رسوخ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تو بخشمون یه دکتر داریم که نمیدونم قبلا درباره اش گفتم یا نه خانم دکتر از اونایی که خیلی جو میده و پر هیجانه و شیفت هاش هم که نگم، شلوغ و بحرانی    یه روز دکتر نشسته بود و داشت تو گوشیش فیلم میدید و من پرسیدم دکتر چه فیلمی می بینین و گفت فلان فیلم بعد منم گفتم برید سینما فیلم در آغوش درخت رو ببینید ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید