سلام! صبحت به خیر. امروز حالت چهطوره؟ من؟ من... نمیدونم. شب خواب بدی دیدم. نه، چیز مهمی نبود. لااقل فکر میکنم که نبود، خیلی یادم نیست. صبحانه چی میخوری؟ میخوام نون در بیارم. سنگک بهتره یا تافتون؟ نون و پنیر و سبزی میخوای؟ سبزی زیاد دارم. نمیشه که، یه چیزی بخور. مگه نمیدونی صبحانه مهمترین و ...
من با چیزهایی حرف میزنم که جواب نمیدن. با کبوتری که روی درخت نارنج حیاط لونه درست کرده، با گیاه پشت پنجرهی اتاق داداش که وقتی میره سفر بهش آب میدم، با اون ابری که انگار توی آسمون به اون بزرگی تنهای تنها بود، با خاطرات تو وقتی که هنوز دوستم داشتی. یهزمانی بود که مینوشتم. الان؟ الان وقتی سعی می ...
کجای این نخ و رچ ها؟ کجای دار وجودم؟ چگونه بود زمانه؟ در آن زمان که نبودم؟ تو یکه نقش گلی روی چله ی تاریخ «من»، که نه... «ذره ی پرزی که دست شانه زدودم» بیا و تار های کهنه ی فرش را بنواز ببین مرا که میان دو رشته ی پودم. بیا بباف و بچین کار یکسره کن خطوط نقشه ی قالی، خالی و خام چه سودم؟ این شع ...
در حرج و مرج این دنیای شلوغ، ما بین هر چیزی که به قول مردم این زمانه "مد" و "ترند" میشود، نمیشود یک نفر یپدا شود تا دوباره نامه نوشتن را روی کار بیاورد؟ حسی در اعماق قلبم این روزها میخواهد بخشی از وقت هفته هایم را به رفتن به دفتر پست اختصاص بدهم، نه فقط برای تحویل گرفتن بسته سفارشی یا پیگیری ارسال گ ...
دقیقا یادم نمیاد چند روزه، ولی یه مدته با خانواده داداشم هم خونه هستیم( تقریبا پنج شش روزه) چون تحویل خونه جدیدشون به علت جنگ کمی عقب افتاده و موعد اجاره شون هم تموم شده دیگه ناچار اومدن موقت سمت ما. و چقدر این زندگی اشتراکی برکت داشته برام عشقم به زنداداش دوباره سر برکرده ظرافت و زنانگیش توی خونه ...
پیشاپیش بابت انتشار چنین مطلب چندشناکی معذرت میخوام ... برای شام رفتم ازین مغازه های سوخاری کیلویی غذامو سفارش دادمو مشغول خوردن بودم که دیدم یه اقای نسبتا جوونی سرو صورتشو تو روشویی شست و اومد جلو پیشخون صندوقدار وایساد که سفارش بده، دیدم همین طوری آب از صورتش میریزه رو میز، با تعجب نگاش میکردم که ...
سرکشی، بنیاد حقیقیِ آزادیه سرنوشت فرمانبرها اینه که در نهایت برده بشن -هنری دیوید ثورو ...
بهمن_اسفند ۱۴۰۲ که رفتیم زیارت عتبات؛ وقتی برگشتیم؛ دیدم مامانم فرشهای خونهمون رو داده قالیشویی و با خانم کمکیاش، یک یا دو یا چند روزی مشغول تمیزکاری خونهمون بودند. منتها به گفته خودشون، خونهام تمیز بود. ولی خب خیلی جاها هم اثر زحماتشون مشهود بود. از چهارشنبه قبل که فرشها رو دادیم قالیشویی، ...
چشم نواز شماره بیست و شش: « پسرا با موهای بلند... » هیچ اعتراض یا مخالفتی رو هم نمیپذیرم :))) ...
بسم الله الرحمن الرحیم امروز دوس داشتم با نام خدا شروع کنم، فردا ممکنه با نام شما دیروز زنگ زدم میم بیاد دنبالم امروز اتوبوس واحد... (وای خاک به سرم کرایه اتوبوس ندارم.....) دیگه از عشق مادر فرزندی ریشه دار تر نداریم که، با اینحال چن روزه دختر کوچولوی داداشم جای پسر کوچولوی خودمو گرفته تو قلبم اون ...