چند روزیه که آنفولانزا گرفتم و حالم خوب نیست. از رزیدنت اجازه گرفته بودم راند رو نرم، چون واقعا نمیتونستم. ۵ دقیقه ای بود که تو پاویون دراز کشیده بودم که از بخش خون لعنتی زنگ زدن. گفتند اتند دنبال اینترنش میگرده. رزیدنت ها رفته بودن برای رای گیری چیف رزیدنتی و من و اتند بودیم. بد عنق نشسته بودم داشت ...
سلام؟:) ...
مهم نیست که ارزش دلار شصت هزار تومان شده، مهم این است که اگر دویست هزار تومان هم بشود، هیچکس حق اعتراض ندارد. اصلاً چه معنی دارد یک نفر در مملکت اسلامی به قیمت دلار معترض باشد؟ دلار واحد پول آمریکاست، واحد پول بیگانگان و کفار است؛ پول آنها به ما چه؟ چه کسی گفته حل مشکلات اقتصادی "تخصص" میخواهد که ...
وقتی ننوشتن طولانی مدت میشه کلا آدم دست و دلش به نوشتن نمیره دیگه انگار دو سه روزه مدام میگم بیام و بنوسم و هی پشت گوش مینداختم. تووی این چند ماه یه سری اتفاقات نسبتا خوبی افتاد که دوست داشتم بنویسمشون. اپیزود اول : روزای اول آذر ماه بود که از شرکت ثایپا زنگ زدن که فلان قطعه شما روی ی ...
فرار کردن همیشه بهترین سیستم دفاعی در مقابل هرچیزی که ازش می ترسیدم و فکر می کردم ممکنه بهم آسیب بزنه بود.اون هیولای لعنتی تو کل خونه سرگردون دنبالم میگشت و من تو تاریکی زیر شیروونی تو خودم چنبره زده بودم و مراقب بودم صدای گریه هام رو نشنوه. از ترس هیولای زیر تخت بیدار موندم و از ترس تاریکی تو روشن ...
به یاد بیاور.تمام شب های طغیان بی وقفه چشم ها و ناتوانی از گریختن ت را به یاد بیاور. به یاد بیاور تمام رنج ها و درد هایی که در راه هیچی پوچ کردی. به یاد بیاور و یاد بگیر که دفعه ی بعد دیگر از این **ها نخوری. ...
توی پست پارسالم نوشته بودم «الان وقت گریه کردن نیست. وقت جنگیدنه». موقعی که داشتم مینوشتمش، هیچ منظور خاصی نداشتم؛ و قطعا نمیدونستم که شونزدهسالگی قراره طوری بگذره که مجبور شم بدون اینکه مجالی برای گریه کردن داشته باشم، بجنگم. حتی لحظههایی بود که فکر میکردم قرار نیست تولد هفدهسالگی رو ببینم. و ...
The scars of your love remind me of us They keep me thinking that we almost had it all The scars of your love they leave me breathless I can't help feeling We could've had it all (you're gonna wish you) (Never had met me) Rolling in the deep (tears are gonna fall) You had my heart inside Of your h ...
۱۹ مهر: من باید انجامش میدادم.حالا هر طوری که می خواست بشه. کادوی سبز رنگ با گل های ریز سفیدی که روش چسبونده بودم رو برداشتم،طوسی های کمدم رو به تن کردم و زدم بیرون.هوا تاریک شده بود.مسیر ترسناکی بود ولی مقصدش تو بودی!. هرچی بیشتر نزدیک میشدم می تونستم بیشتر و بهتر از قبل لرزش پاهام که ناشی از هیج ...
این روزا هیچ کلمه ای برای توصیف حالم فکر نکنم وجود داشته باشه من خیلی کم پیش میاد تلویزیون نگاه کنم. فقط زمانی که با خانواده داریم شام میخوریم و تلویزیون روشنه. از زمان اعتراضات مدام دارن چرت و پرت تحویل میدن. هر سری خودمو مدام کنترل میکنم که چیزی پرت نکنم سمت تلویزیون. اون اوایل داشت میگفت که بخ ...