ضربه بدی خورده‌م. شایدم زخمی قدیمیه که سرباز کرده. این بار نمی‌خوام ازش فرار کنم. حداقل نه به این راحتی. از اینکه از دست خونواده‌م عصبانی‌ام از خودم عصبانیم! عذاب وجدان به همراه وسوسه‌ی تمرد. من همیشه سعی کرده‌م دختر خوبه باشم. حتی دیگه اجباری حس نکردم. تبدیل شد به خواست و عقیده خودم. شخصیت و هویت خ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

   گفت اگه میشه ویدیوهام رو هاید کن از کانال و پیجت. دوست ندارم کسی ببینه. گفتم باشه. نشستم به هاید کردن ویدیوها و همه رو نشستم به شکل خودآزارانه‌ای دوره کردم. خیلی دلم گرفت. هر دو چقدر هم رو دوست داشتیم‌، چقدر جوون بودیم.  یادگاری‌ها رو قبلا بهم پس داد و گفت پیش من بمونه دلم می‌گیره ببینمشون. نگفتم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

     امسال اولین سال بعد از مهاجرتمه که برای کریسمس نه بهم هدیه میدن و نه هدیه میدم. این در حالیه که سر کار و دانشگاه و توی خیابونا همه دارن برای هم کادو میخرن یا در موردش حرف می‌زنن. وقتی ازم میپرسن، میگم کسیو ندارم که براش هدیه بخرم. و با یه ترکیبی از تعجب و دلسوزی می‌پرسن چرا؟ و جواب‌دادن به آدم‌ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

  دیشب وقتی از سر کار برمی‌گشتم، تصمیم گرفتم از اون یکی خروجی مترو خارج بشم و از مسیری برگردم خونه که هیچ‌وقت نرفته بودم. گه‌گاهی برای مبارزه با روتین، از این کارا می‌کنم. همین‌طوری که حواسم به موزیک بود، یه آقایی با تجربه‌های فراوان، جلوم وایساد که وایسم‌. هندزفیری رو دراوردم و گفتم بله؟ گفت ببخشید ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

   امروز یه اتفاق خیلی عجیب افتاد، درست مثل فیلم‌ها. داشتم از پله‌های مترو پایین می‌رفتم که دیدم همسر سابق لبخندزنان داره لب‌های یه دختر دیگه رو می‌بوسه. انقدر غرق هم بودند که اصلا منو ندیدن و رد شدن. توی همون یه ثانیه، همه‌ی اون شیش سال از جلوی چشمام رد شدن. خیلی سریع و ناخودآگاه همه‌چی پیش رفت. حس ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

    توی سیستم دیدم که یه اسم و فامیل ایرانی میان اون روز هتل. خیلی خوشحال شدم. زنگ زدم پرسیدم چه ساعتی میرسین؟ گفت چهار. اسپانیایی حرف زدم البته. نمی‌خواستم طرف تعجب کنه یا سکته. اون روز ساعت سه و نیم شیفتم تموم می‌شد ولی موندم تا بیان. چهار شد و نیومدن. موندم. همکارام می‌گفتن بیا برو خونه اسکل. ایر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

    از سفر پرتغال برمی‌گردم. سفر، کوتاه بود و جانکاه، ولی چیزی کم نداشت. صبح ساعت هفت می‌زدم بیرون تا هفت و هشت شب که نور می‌رفت. و غیر از توقف برای خوردن، همش در حرکت بودم. نمی‌دونم چند کیلومتر راه رفتم ولی شیوه‌ی من برای شناختن یک شهر جدید، کشف کوچه‌ها و مردم و جاهای زندگی‌شده‌ست. اینکه برم دوتا م ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

     برای بار سوم توی این سال‌ها آرشیو شعری_متنیم رو از دست دادم. باز هم زحمات این چند ساله‌م هدر رفت. هرچی گزیده کتاب نوشته بودم توی نوت گوشیم، شعرای جدیدم، شعرای بقیه، لیست فیلم و کتابا. و خب اونقدری که باید، ناراحت نیستم. چون یه پی‌دی‌اف از شعرام توی ایمیل پیدا کردم که بخشی از شعرام توش بود. و ای ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

  هر کی یه سال پیش بهم می‌گفت که قراره توی یه تئاتر نقش بازی کنی و توی جلسات مهم شعر، شعرخوانی داشته باشی، قطعا باور نمی‌کردم و لبخند می‌زدم از میزان دور بودن احتمالشون. ولی خب، الان اتفاق افتاده‌ن. چه جوری؟ با آره گفتن به پیشنهادات. یعنی امسال هر کی گفت فلان جا فلان چیزه، میای؟ گفتم آره. و همین‌جور ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

     بعد از شیش سال زندگی توی شمال اسپانیا، محل زندگیم رو تغییر دادم. حالا توی بارسلونا زندگی می‌کنم. تصمیمی که گرفتم خیلی شبیه تموم کردن یه زندگی و شروع یه زندگی دیگه بود و هست. درست مثل مهاجرت شیش سال پیش. هربار انگار بلدترش میشم و تلخیش و غمش کمتر میشه، یا بهتر بگم شبیه به یه بازی غم‌انگیز میشه. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید