من خونهخراب شم که همسایه خونهدار شه؟میخوام صد سال سیاه نشه!(@mahdiyartian) ...
Forwarded From شوروماپیزود ۱۷۹ پادکست شوروم منتشر شد: ویژهنامهی دعوتنامهی نویسندگی ۵ شوروم، بخش «#صداها»در این قسمت از #پادکست شوروم با اعضای تیم انتخاب گفتگو کردیم: سهیل کارآگاه، ساناز کریمی، محسن ظهرابی، محسن پناهی.در این گفتگو سعی کردیم معیارها، تجربهها و نگاههای متفاوت را یکجا جمع کنیم تا ...
خیلی روز خوبی رو شروع کرده بودم، دختره خواستگار فقیره رو هم انتخاب کرد. هعی. ...
«پَلِسطاین» یا خشونت نمادینِ زباناگر شما هم موقع حرفزدن یا نوشتن از آرمان فلسطین در فضاهای مختلف مثل شبکههای اجتماعی، این تجربه را دارید که فردی از روی تمسخر یا حتی شوخی، بهجایِ کلمه آشنایِ «فلسطین» از واژه «پلِسطاین» در گفتوگو یا کامنت استفاده میکند، باید بدانیم که ما با نوعی خشونت نمادین روب ...
قلبش دیگر با هیجان نمیزد. حتی از شب قبلش هم هیجانی برایش نداشت. مثل یک اتفاق عادی، یک اتفاق روزمره. مثل بیرونرفتن از خانه برای خرید یک ماست!حتی حوصله اتوکردن پیراهن چهارخانهاش را نداشت، تیشرتی دم دستی برداشت و پوشید. بین زدن ریش و گذاشتن تهریش مانده بود که آدم آن طرف آینه گفت ولش کن همین خوب اس ...
زمانه، زمانهای نیست که آدمی بهتنهایی یارای دوامآوردن و ادامهدادن را داشته باشد و همچنان با قامت ایستاده، سرپا بماند. زمانه، زمانهی دلهرهها، بلاتکلیفی و رنجهای متعدد است؛ درست مثل تاریخ که هر صفحه از آن را باز کنیم، از لابهلای کلمات آن، بویِ زمانه عسرت و تلخکامی اهل وفا شنیده میشود. بااینحا ...
طرف بهم پیام داد، خواستهای داشت؛ وقتی برای کار خودش پیام دادم تا اطلاعات مورد نیاز رو بگیرم، بلاکم کرد! 😐هرچند بهترِ من شد و باری از دوشم کم کرد ولی خب، کار خودش الان لنگه! به من که آسیب نخورد! 🤦♂️😂(به این مدل افراد میگم آدمای «پیچدرگُم»!)#اسیر_شدیم (@mahdiyartian) ...
دوستان یکی از خواننده های اینجا از من خواستند که این پیام رو بگذارم اینجا، کلاس آنلاین دارند. من کارشون و خودشون رو شخصا نمیشناسم و صرفا خواستم کمکی کرده باشم._______@artnazanin_2من کلاس های آنلاین آموزش طراحی چهره رو شروع کردم دارم برگزار می کنم خوشحال میشم عضو کانالم بشی و همراهم باشی❤️❤️هزینه کل ...
چند ماه پیش، یک فیلم کوتاه دیدم از فیل ماده غولپیکری در سریلانکا. چند وقت از زایمانش میگذشت و بعد بچه را از دست داده بود و بسیار غمگین و خشمگین بود و اجازه نزدیک شدن هیچکسی را نمیداد. بدن بیجان بچه فیل را چندین کیلومتر با خودش حمل کرده بود و هر از گاهی می ایستاد و سر تکان می داد. ساعتها. روزها. ...
من دلم میلرزدترس دارم در خودروزی اندر روزگارخواب بودم به هنگامه شبرو به روی رویایک جهان را دیدمصد سال بعد بودهمه چیز تیره و تارهمگان رنگ هیولا بودندانسانی در میان جمع نبودیک نفر در دوردستبا تکان دستیمن را فراخواند به یک محفل گرمباز هم آواز به گوش میرسدیک نفر گیتار زندر میان جمع بودبا دستان فلزیپاهای ...