بسم الله امروزم گذشت... هر روز که میاد احساس میکنم آخرین روز زندگیمه یا آخرین روزیه که عزیزانم رو دارم میبینم... یه حسی مثل ترس و حرص رو باهم دارم تجربه میکنم... پسر که گریه میکنه هرکاری میکنم تا نیازش پاسخ بدم و هربار که میترسه محکم بغلش میکنم و میگم نترس مامان هواتو داره مامان کنارته... امیدوارم ...
ترانهی «آمد اما» که با صدای ماندگار استاد بنان و پیانوی جواد معروفی در برنامه گلهای رنگارنگ شماره ۲۲۴ (اواخر دهه ۴۰) اجرا شد، یکی از عاشقانهترین قطعات موسیقی ماست. اما پشت سرودن این غزل، روایتی تلخ از زندگی شاعرش، مرحوم ابوالحسن ورزی نهفته است. گفته میشود سالها پیش همسرش او را ترک کرده و با هنرم ...
سلام ؛ اصلا از سر از کار بعضیا در نمیارم... بعضیا واقعا چشونه؟؟؟ حالتون بده ؛ نگرانی دارین اضطراب دارین ترسیدین کلی احساس بد دارین اوکی من درکت میکنم من میفهممت زنگم بزنی تا حد توانم باهات همدلی میکنم و سعی میکنم حالتو بهتر کنم هر کاری از دستم بربیاد میکنم اما آخه چرا تو هر چیز بیخودی تا یکم حالتون ...
پریشب داشتیم راجع ب رویاهامون حرف میزدیم شاهین بهم گف من فقط ب یکی از رویاهام رسیدم اونم رسیدن ب تو بود .... راستش باورم نشد ...
خاکستری عزیزم، امتحانات دارن به پایان خودشون نزدیک میشن. گاهی فکر می کنم از بقیه عقب افتادم و کم خوندم. قبل از شروع امتحان کلی سوره حمد می خونم که پاس شم ولی یهو میبینم که نمره ام حتی خیلی خوب شده ولی دوباره خودم رو سرزنش می کنم و میگم "من لیاقت این نمره رو ندارم." هوم شاید هم داشته باشم؟! کسی چمیدو ...
همین دیروز بود نوشتم فردا میان واسه بازسازی آشپزخونه دیروز عصر سه تا موتوری با هم تصادف کردن و یکی همون لحظه های اول فوت میشه حال بقیه هم خوب نیست.. واین پسری که فوت شده با همین آقایی که می خواست بیاد برای ما کار کنه فامیل دور هستن تو زمانی زندگی می کنیم که حتی نمی تونیم از یه ساعت بعدمون بنویسیم از ...
همسایه واحد روبرویی یک پسر نوجوان دارد که از شانس من عاشق چرنده و پرنده است و به یمن حضور ایشان من صبح ها را با صدای جیک جیک و جیک جوک و قار قار و قورقور آغاز می کنم و آه اشتباه نکید در حال گله و شکایت نیستم.در واقع فقط خواستم بگویم هر صبح با این احساس بیدار می شوم که در جنگل آمازون خوابم برده است ...
وبلاگ گریه قلم (در این پست) داستان اسم خودشو گفت که چطور شده اسمش رو گذاشتن ستاره. به نظرم بامزه اومد و منم تصمیم گرفتم یه پست بنویسمش. اسم منو مادرم علیرضا انتخاب کرده بود. وقتی به دنیا اومدم هر دو توافق داشتن که اسممو بذارن علیرضا. اما عموی بابام یه پسر داشته که اسمش علیرضا بوده! روزی که پدرم می ...
نیما ، داداش پونزده ساله م ، از بچگی چشم راستش کمی انحراف یا همون استرابیسم داشت که با بالا رفتن سن ش هی داشت بیشتر و بیشتر میشد. امسال تابستون با اصرار من و اینکه خب تو سن نوجوونی و بلوغ هم هست و بالاخره خودش شاید از این قضیه اذیت بشه بردیمش و عملش کردیم ، روز عملش دقیقا فردای روز تولدم بود و خب م ...
بسم الله امروزم تمام شد... پسر و پدر خوابیدن ده روز اول ماه شهریور رو ارزیابی کردم اگر بخوام میانگین بگیرم ۷۰ درصد از رژیمم پایبند بودم بقیه اهدافم بالا ۸۰ درصد رسیدم. امیدوارم دهه دوم نوساناتم به حداقل برسه امروز روز نسبتا خوبی بود ...کمتر گوشی استفاده کردم کلی با پسر بازی کردیم... و خداروشکر میکن ...