دو روزه شبا یه جور عجیبی می شم یه جوری که نمیتونم دقیق توضیح ش بدم ، یه جورایی آشفته و عجیب و غریب میشم دیشب ساعت سه صبح بیدار شدم دوباره همون حس رو داشتم ،رفتم رو مبل دراز کشیدم و اونجا خوابم برد. شاید اون قرص های آرامبخشی که چند روز قبل خوردم اینجوریم کرده ، امروزم خیلی کار کردم و کلا چون دارم پری ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

حالا که شهید حسن بلندی آمده بود به خوابم، آنچه بیماری در روزهای جنگ ۱۲ روزه نگذاشت اینجا هم بنویسم، چون در کانالم نوشته بودم، یادشان کنم که: شهید حسن بلندی، نوه عموی مادرم بود. آن سال‌ها رفت و آمدها زیاد بود. یکبار که حسن در جنگ تحمیلی زخمی شد و به مرخصی آمده بود…Continue reading پیرو پیوند پیوست یا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

کارگری که لحظات آخر دست به کمک زده بود، نگاهی به خشت‌های آماده کوتاه که روی چمن مصنوعی افتاده بودند انداخت و گفت دیگر خشک شدند، نمی‌شود کاری کرد. دیگری گفت تا آذر می‌ترکند و بعد نتیجه اعلام می‌شود. توی دلم پرسیدم آذر؟ مگر آبان نبود؟ همین جا بود که بیدار شدم. راستش خوابم از…Continue reading در یک خوا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

خانوم دکتر میگه چرا ولش نمیکنی اینو؟ (تو رو میگه) موندم چی بگم.. یکم با دسته مبل بازی کردم! حالت پاهامو درست کردم و به گوشه فرش خیره شدم! د آخه لامصب نمیشه چرا نمیفهمی؟ عین این میمونه از فردا یه خدای دیگه رو بپرستم! یا قبله‌مو عوض کنم! عین این میمونه که از هر چی درس خوندم بگن اشتباهه و باید دوباره ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

10 سال پیش که کلاس بازیگری میرفتم، یه اجرای چند روزه در سالن تئاتر شهر  داشتیم . یادمه یه روز اینقدر توی تمرین خوب بودم که شبش استاد زنگ زد و ازم تشکر کرد بابت انرژی ای که میگذاشتم. اون شب کلی ازم تعریف کرد و میگفت بهم امیدواره. هیجان زده میشد از اجرای من و ... خلاصه که تهش رسید به بازیگری در تلویزی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

"بفرمایید؟" بهش که نگاه کردم گفت "سلام!" گفتم سلام خسته نباشید، یه ماژیکِ سی دی میخواستم. "چه رنگی؟!" گفتم سیاه. میرم لوازم تحریری دست خودم نیست! هی میگردم یه چیزی پیدا کنم بخرم! پس گفتم از اون استیک نوت‌های شفاف، سفیدشم دارین؟ "نه! یعنی داریم ولی چسبی نیست!" گفتم پس آبیشو میدین؟ "بذارین چند تاشو بی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

فکر می کنم همه شنیدیم دوستی که بعد از تموم شدن دوستی به هر علتی یهو تبدیل میشه به دشمن خونی،از اولش هم دشمن بوده.البته همچنان مطمئن نیستم این موضوع درست باشه.اما حتی اگر هم درست باشه.مسئله اینجاست که ادم وقتی توی فاز دوستیه به تنها چیزی که فکر نمی کنه اینه که اون دوستی یه روزی تموم بشه و فکر می کنه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تو واتسپم به همون خانم پیام دادم دوتا تیک خاکستری خورد و خبری نشد . تو پیام رسانم پیام دادم خبری نشد ... رهاکین دیگه فایده نداره اصلا آروم نمیشم . موهای قشنگم دسته دسته داره میریزه . کنار شقیقه هام خیلی مشخص شده. با کلونازپام دیگه خوابم خیلی عمیق نمیشه . دیشب خواب دیدم با همون پسری که عاشق دیوونه ش ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

نزدیکای غروب بسکه حالم بد بود و اضطراب گلویم را سفت چسبیده بود داشت خفه ام میکرد از خونه بیرون زدم . و مزیت خونه ی کوچیک ما اینکه با پارک شهرمون ۵ تا ۶ دقیقه فاصله داره . حالا اگه بخای زنانه و با لطافت قدم برداری ده دقیقه بیشتر نمیشه 😇 هوای پارک این‌روزا خیلی خوبه ؛ خنک و دلچسبه. همینطور که قدم میزد ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

رفتم ختم عمو بابا وقتی آقائه داشت ب زبان ترکی یه روضه سوزناک واسه از دست دادن پدر میخوند خیلی سعی کردم گریه نکنم اما اشکام‌ پشت سر هم میریخت و من ب فین فین افتاده بودم آخر سر مامانم گف حدیث دلت میخواد تو رو هم مث ملیحه دعوا کنم ؟ ؟؟ دیروز ملیحه دخترعموم انقد گریه میکرده که آخر سر مامانم باهاش دعوا ک ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید