همیشه این موقع‌ها، خونه بوی یاس می‌ده. من گل‌ها رو به زور تشخیص می‌دم، چه برسه به اینکه بخوام بوشون رو بلد باشم. ولی یاس فرق می‌کنه. یاس منو یاد وقت‌هایی می‌ندازه که می‌اومدم خونه‌تون. دستم رو می‌گرفتی و می‌بردی حیاط. گل‌هات رو نشونم می‌دادی. تو خیلی غصه می‌خوردی، بخاطر همین کل حیاط رو بخاطر تو پر ا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

وقت هایی که کوچیک تر بودم و مریض می‌شدم، تجویز دکتر هر چیزی که بود، مامان کنارم بود. اگر قرار بود آمپول بزنم مامان دستم رو می‌گرفت، اگر سرم داشتم کنار تختم می‌موند، اگر باید آزمایش می‌دادم، مامان کنار صندلی بود و می‌گفت:”اونو نگاه نکن منو ببین”. با خودم فکر می‌کنم درسته که همیشه بود، اما حضورش تاثیر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

می‌دونی، به صورت کلی فکر کنم یک چیزی که آزارم می‌ده و گاهی عمیقا ناراحتم می‌کنه اینه که چجوری ممکنه خوب یا نزدیک به خوب باشی، ولی همچنان چیزها سخت باشن و نتیجه‌ش بشه این‌که بخشی خوبی از روزها سینه‌ت سنگین باشه. انگار بهش به چشم تابعی نگاه می‌کنم که ورودی خوبی بدی، و بدون هیچ توجهی به چیزی که بهش داد ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

می‌دونم که سخته، سخت‌تر از هرچیزی که تاحالا بوده، ولی فقط می‌خوام بدونی که تنها نیستی. تنهات نمی‌ذارم. هرچی که بشه. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

مسیر زندگی ما پر از چالش های متفاوته و همین چالش ها و نحوه‌ی برخورد ما با اون ها شخصیت ما رو شکل میدن و ما رو تعریف می‌کنن.حالا هرکس به طریقی سعی می‌کنه با این چالش ها گلاویز بشه و رفعشون کنه، بعضی ها هم زانوی چه کنم چه کنم بغل میگیرن و با هزار جور استرس و فشار روانی تهش میبینی هیچ اقدامی نکردن و کا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

درحال گپ و گفت با عمه و برادرم بودیم و روی لبامون خنده جا خوش کرده بود که گوشی رو باز کردم و طبق عادت اول سری به تلگرام زدم؛ آخرین پیام های کانال ها رو نگاه میکردم که چشمم به دیجیاتو خورد و به امید معرفی تکنولوژی جدید بازش کردم. اما با خبر مرگ صابر راستی کردار مواجه شدم... خوندن خبر مرگ صابر راستی ک ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

    لباسش را تکاند و گرد آشنای تنفر چکید و در هوا محو شد. آلت قتاله به دور دست پرت کرد و به مقصود کنار زدن پرده اشک، دست خونین، بر صورتش کشید. الفبای اشک ولی، قطره شد و بر گونه خندان لغزید. پایانی در کار نبود. هر پایان آغاز دیگری بود؛ عاقبتی نافرجام برای شروعی مایوس. از زاویه ای نه خیلی دور و نه خیل ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

حدود اواخر اردیبهشت 1401 بود که استودیو پیکسار برای اولین بار با انتشار یه کانسپت آرت، خبر از یه انیمیشن جدید به اسم عناصر (Elemental) داد. دقیقاً همزمان با این خبر، خلاصه داستانش هم با این توصیف که "توی شهری که آتش، آب، خاک و هوا با هم زندگی میکنن، دو شهروند متوجه میشن که شباهت های زیادی با هم دارن ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

      یکی از خوبی های نوشتن توو وبلاگ اینه که میری میبینی قبلا چیا نوشتی و کجا بودی!؟ این چند وقت، به لطف آمار گیر وبلاگ و عزیز یا عزیزایی که داشتن آرشیو وبلاگو میخوندن پستای ۵ ۶ سال پیش رو خودمم میخوندم!    فکر کنم قبلا گفتم! تقریبا از زمان دبیرستان کارای مختلف میکردم! دوم دبیرستان که بودم کارت شار ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

نمی‌دونم دقیقاً از کجا شروع کنم و از چی بگم! پنجشنبه‌ی هفته‌ی پیش بود، اعلام شد که نتایج دارن بارگذاری میشن. برای داداشم خودم انتخاب رشته کرده بودم، با وسواس زیاد! همه خواب بودن جز من، بابام ساعت ۲ بود که از سفر برگشت. رفتم کمکش و وسایل رو جابجا کردیم، مامان هم بیدار شده بود... اومدیم خونه، داداشمم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید