حرفه ای های عالم سینما می گویند که به جای دیدن فیلم های پراکنده از کارگردان های مختلف، فیلم های یک کارگردان را از اوّل تا آخر تماشا کنید. چه انتخابی بهتر از ابراهیم حاتمی کیا؟ عشق، انسان، ایمان، تردید، مظلومیت، هرچه که فکرش را بکنید، در فیلم های این مرد هست. ای کاش می توانستم بیشتر و دقیقتر بنویسم ا ...
امروز سرکار نرفتم.چون روحیه سرکار رفتن را نداشتم.زنگ زدم و گفتم رگ های کتفم گرفته است که البته گرفته است.دلیلش هم حرکت Fly بود که دیروز زدم.نمی دانم زاویه بالا رفتن دست را رعایت نکردم یا وزنه سنگین برداشتم.دلیلش هر چه بود شانه راستم را به فاک داد و صبح به سختی بلند شدم.جمع گرفتگی رگ و نداشتن روحیه ت ...
یک کتاب هست چند وقته میخواستم بخونمش (در جستجوی یک زندگی اخلاقی، دیوید بروکس) همش پشت گوش انداختم بعدش چندتا کتاب دیگه خوندم ولی این قسمت نمیشد. حالا دیشب یکی که از آدم حسابیها است گفت خیلی خوبه و فلان. منم اینجا مینویسم که یادم باشه و بخونمش تقی به توقی میخوره اشکم در میاد لامصب درستم نمیشه . فشار ...
دومین دورهای که امسال رفتم، دورهی هواشناسی کوهستان استاد هاشمنژاد بود. واقعا کاراکتر جالبی داره این استاد. سر کلاسهای خلبانی، دکتر سبحان که هواشناسی درس میداد هم کاراکتر عجیبی داشت، دارم حس میکنم ماهیت هواشناسی شاید روی کاراکتر آدمها هم اثر میگذاره. در این دوره […] ...
تو ایستگاه مترو شستم و خدا میدونه که چقدر تو خونه علاف کردم که راه نیفتم و خونه بمونم و کلا قصیه رو بیخیالش من واقعا دارم فرار میکنم فرار میکنم از هر تغییری از هر عوض شدن شرایطی یا هر چیزی که ذره ای ارامشم رو بهم بزنه و من میترسم از همه اینا چون الان بالاخره بعد دو سال بهیه دایره امن رسیدم و میترسم ...
شانهات را دیر آوردی سرم را باد برد خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا بیتهای روشن و شعلهورم را باد برد با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز دیر کردی نیمهی عاشقترم را باد برد بال کوبیدم ق ...
امشب سری به آرشیو تلگرامم زدم اونجا چندتا پست بودن که از یه کانالی شیر کرده بودم یهو رفتم ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ یه کانالی بود به اسم inner silence که چندتا ادمین داشت، حالا کاناله مثلا ۱۶۰۰ - ۱۷۰۰ نفر ممبری داشت اون موقع. بعد این چند نفر هر کدوم یه چی میفرستادن کانال. جو جالبی داشت. نیک بود، محمد بود، ماریا ...
1. وزن خانم که البته خیلی هم جوان بود از وزن دخترعموی طفلکی من که از خجالت وزنش سالهاست از خانه بیرون نیامده است خیلی بیشتر بود.یعنی کاملا چاق بود.خیلی چاق.موهایش را یعنی موهای جلوی سرش را محکم بافته بود از همان بافت های مخصوص آفریقایی تبارها و یک دسته موی بنفش اضافه کرده بود به موهای پشت سرش که قشن ...
آمدم که بگویم مثل همهی وقتهای دیگری که هنگام تصمیمگیری و انتخاب، فکر میکردم دارم بهترین کار دنیا را انجام میدهم، حالا هم همان احساسِ آشنا را دارم. تمام این مدت را با جدالِ تناقضِ تردیدی که دیگر مرا تا مرز خفگی رسانده بود و تمنایی که به جنونم میکشاند سر کردهام. تمام این مدت سنگ انتظاری را به سینه ...
امشب با دلبر رفتیم خونهی مسعود مهمونی، در اصل شب فیلم بود. محمد، مونس و محسن هم دعوت کرده بود. محمد که با هم همکار هستیم، مونس و محسن هم برای بار اول بود که میدیدم. کاراکتر محسن خیلی شبیه من بود ولی نسخهی کم […] ...