نمیدونم قبل تر ها اینجا گفتم یا نه ولی یه دکتر داشتیم که اخلاقش بلا نسبت شما مثه ** نیومده اعصابش خرد بود و به زمین و زمان اشکال میگرفت و به همه میتوپید و پاچه میگرفت الحمدلله الحمدلله الحمدلله از این بیمارستان رفته و به جاش یه خانم دکتر مهربون اومده و خوش اخلاقه و صبوره و همه چی رو توضیح میده و با ...
میگويم: «من به روزهای خوب خوشبینم.» و میگويد: «من ولی ديگر خوشبينیام را از دست دادهام.»- كی و كجا از دستش دادی؟- نمیدانم. فقط میدانم كه يك لحظه بود. به خودم آمدم و ديدم زندگی ديگر تمايلی ندارد كه مطابق پيشبینیهای ما جلو برود.- پس بگذار كه غافلگيرت كند. يك غافلگيریِ خوشبينانه!..حدودا نه ...
چند وقته دنبال این هستم که یه مشاور خوب توی شهرمون پیدا کنم و برم پیشش. دلم میخواد با کسی دربارهی همه مسائل حل نشدهی تو ذهن و قلبم حرف بزنم، میلیونها گله و شکایت و دلشکستگی و غم تلبنار شدن روی هم و من بجای اینکه بهشون بها بدم و حلشون کنم فقط پرتشون میکردم یه گوشه خودشون حل بشن، اما درست نشد! با ک ...
بارها شده دلم خواسته بهش بگم به جای اینکه تو وقت استراحت سریع بری سراغ اینستا، پاشو برو بیرون یه قدمی بزن و یه هوایی بخور (یا حتی بریم). ولی احساس میکنم گفتنش جالب نیست. از اینکه ح و ف نمازهاشون رو اینقدر سریع میخونن حرصم میگیره و موندم چطوری میشه اصلا! خودم هم چندان آروم نمیخونم ولی این دو تا ...
پاییز امسال با همه ی سختیاش بالاخره به ماه آخر رسیده. امسال بهتر از پارسال اما در مجموع خیلی درجا زدم. وقتشه که یکم از این حال و هوا در بیام. داستان زیاده اما همیشه یه خودسانسوری هست که نمیزاره راحت حرفامو بزنم ولی خب همینه که هست ... ...
دو هفتهای از سالگرد صابر راستی کردار میگذره و من دوست دارم اینجا یادی از این عزیز از دست رفته بکنم و در موردش صحبت کنم. صابر از اون دست افرادی بود که زیاد کار میکرد اما کمتر چیزی ازش شنیده بودیم یا دیده بودیم. اما نکتهای که در پست آخر او برام مهم بود این قسمت بود: « تهران هم داستانه. به ویژه اجار ...
16 روز از آن لحظه ای که به یکباره بغضم ترکید، رفتم گوشه کمد نشستم و گریه کردم، میگذرد ... از خودم ناامید شده بودم. از اینکه در درس خواندن ناتوان شده بودم بدم می آمد. نشستم و گریه کردم و به یار گفتم که میخواهم دفاع کنم و طرح بروم. گفت که از تصمیمم حمایت میکند، ولی کمی بیشتر فکر کنم. 16 روز از آن نا ...
~هوالنور دانشگاه رفتن از اون چیزی که فکرش رو میکردم سخت تره مخصوصا وقتی که هم درس بخونی هم کار کنی. به علاوه اینکه مجبور باشی غیر حضوری درس بخونی. دانشگاه رفتن برای من مدرک گرفتن و پز نمرهی خوب گرفتن نیست، دلم سواد و دانش میخواد. اینکه تو یک چیز که بهش علاقه دارم حرفهای و متخصص باشم و بتونم خدمتی ...
باز ساعت ۴ صبحه و من روی صندلی بیمارستان نشستم و خواب و بیدارم. باز ساعت ۴ صبحه و من یادم میاد وبلاگ دارم اول میخواستم اینجور بنویسم اما خب انقده حرف زیاده و منم اونقدرا صبور نیستم که ادبی و خوشگل موشگلش کنم همینجوری میگم اوضاع چطوره؟ خیلی خوبه تراپی ها واقعا خوب پیش میره الان احساس بهتری دارم ...
امروز نشسته بودیم توی سایت با لیلا ناهار میخوردیم، و داشت میگفت باورش نمیشه من با سپهر همخونهام :)) حرفش کاملا منطقیه، ولی به رسم ادب پرسیدم چطور و گفت حس میکنه توی همهچیز ۱۸۰ درجه با هم فرق داریم، که باز هم داره درست میگه. فکر کنم تنها وجه مشترک من و سپهر که به ذهنم میاد این هست که دوتامون ...