اگر عرفات را نماد جامعه فلسطینی محصور شده در کرانه باختری بگیریم که همین هم هست، این فیلم کوتاه و پرکنایه فرانسوی در ۹۰ ثانیه به شما میگوید که فلسطینیها در کرانه باختری بخصوص بعد از پیمان اسلو در دهه ۹۰ میلادی چطور زندگی میکنند؛ پیمانی که مقاومت وقت فلسطینی (ساف) در آن به امید…Continue reading فی ...
سلام . الان که دارم اینارو مینویسم ازهمیشه خسته ترم ؛ معده درد وحشتناکی که از صبح تا حالا دچارش شدم یکمی بهتر شده اما همچنان درد و حس میکنم ... هر چند ساعتی یهو یه جا از بدنم شدید درد میگیره ؛ صبح دستام درد میکرد حالا کمرم ظهر شونه هام حالا چشام و سرم .... صبح زود فهمیدم که امسالم آزمون آموزش و پرور ...
سه روزه که وارد ۳۳ سالگی شدم، دیشب وقتی از سرکار رسیدم خونه بدون استراحت ، رفتم حموم ، بعدش اومدم و چای و کیک از تولد باقی مونده رو بردم با شاهین خوردم ، بعدش آهنگ گذاشتم و مشغول غذا درست کردن شدم و در این بین دو سه نخ سیگار هم کشیدم وقتی بالاخره نشستم تا شام بخوریم احساس کردم جونی که تو بدنمه داره ...
بچه که بودم فکر میکردم استمرار یعنی یک کار مشخصی را به همون حجم و اندازه برای مدت زمان طولانی انجام دادن. مثلا ماهی ۱۰۰۰ تومان پسانداز کنیم، روزی ۶۰ دقیقه ورزش کنیم، هر روز در همون روز در بلاگمون مطلب بنویسم و … ولی […] ...
بسم الله همسر یه مدت همش شیفت شبه... دیشب نمیدونم چه ساعتی برگشته خونه که انقد خسته بوده با لباس کار و جوراب خوابیده 🥺 من ورژن تلاشگر و سخت کوش این مرد رو خیلی دوست دارم... خدا خیرش بده خوبه کنار همیم اون روزا که دور بودیم من فقط از سختی کارش رفت آمد های طولانی و تنهایی هاشو میفهمیدم اما این روزا ب ...
همین که دو نصفه شب به بعد هوا خک می شود و چهار صبح سرد،جای شکرش باقی ست.از بس این تابستان نکبت گرم بود که من ترسیده بودم کلا سرما از ما فرار کرده باشد و برنگردد سراغمان.تا اینکه دیشب ساعت چهار صبح یک نسیم سرد سرد خواب را از چشمانم ربود و من به جای اینکه بلند شوم و پنجره را ببندم از ته دل خوشحال شدم ...
امشب هیچکس خونه نبود جز من و چند تا هیولا. مامانم رفته پیش آبجیم چون تنهاس شوهرش برای کار رفته شهر دیگه... منم رفتم یکم اتاق رو مرتب کنم که خوردم به یه سری خاطرات! چشمم خورد به هودی سفیدهای که توی کیفم پشت میز قایمش کردم... اینو نگفتم بهت. وقتی که رفتی یه لکه افتاد روی هودی سفیدی که ست خریده بودی ی ...
بسم الله امروزم تموم شد...همسر و پسر خوابن ...و من امروز یه ذره تلخ بودم ... پسر که خوابید بالاخره من و همسر بدون اینکه پسر بینمون باشه و جیغ بزنه تونستیم ده دقیقه صحبت کنیم... این ده دقیقه صحبت باعث شد تمام تلخی های امروز بشوره ببره البته همین ده دقیقه نصفش داشتیم قربون صدقه پسر میرفتیم که چقد ...
چند ماه پیش یه پست درباره تله های شخصیتی نوشتم امروز لازم شد دوباره پست خودمو بخونم بش نیاز داشتم حس کردم خودمم گیر این تله افتادم پیداش کردم و کامنت اون پست منو دوباره بفکر فرو برد کامنت خصوصی که کلماتش پر ازدرد بود از بروز شده ها اومده بود، شاید دوست نداشته باشه اسمشو کسی بدونه.. آدرسی نداشت و خب ...
من تو زندگیم دوستان زیادی داشتم، میخواستم در ادامه بنویسم و دارم، دیدم اینطوری نیست، الان صرفا یک سری آدم هستن که نقاب دوستی به چهره زدن. هر چی بیشتر پا به سن میگذارم علاقهام به تنهایی بیشتر و بیشتر از همیشه میشه. هر از […] ...