این کیوان صبح علی الطلوع شروع کرد به بد و بیراه گفتن به برادر همسرش که دانشجوست و به خاطر یک کلاس درسش حاضر نیست پدرش را ببرد دکتر.خلاصه کیوان نخ را ول کرد و همکاران گرفتند و تا توانستند به بچه های این نسل تاختند و از نسل خودشان تعریف کردند و از این رهگذر سقلمه های کلامی متعددی به خانواده همسرانشان ...
یادمه بچه که بودم، یه شب خونه مامان بزرگم بودیم، مامان ماکارونی پخته بود. نشستیم سر سفره، من و آبجیم و دایی هام و ... مامان برای همه کشید. البته نه برای همه! همه به جز من! همه شروع کردن به غذا خوردن به جز من! هیچوقت یادم نمیره با ترس و بغض گفتم "مامان پس من چی؟..!" مامان منو یادش رفته بود... نوروز ا ...
یه پادکست گوش دادم کلی سوال و شبهه برام ایجاد شد ودرجهت پاسخ همون سوال ها رفتم سراغ یه کتاب که از امشب کلیک خورد خوندنش.. جالبه نظرات مردم راجع این کتاب کاملا دودسته اس یه عده قبول دارن یه عده میگن خرافاته ولی من سعی کردم هنر متفاوت دیدن روتوی خودم تقویت کنم. من نمیگم کل یه کتاب صددرصد خرافاته به هر ...
امروز یکی از آن روزهای خاص کاری ام بود . از چند روز قبل می دانستم که قرار هست شنبه ساعت ۱۰ جلسه ای با نفرات یک شرکت دیگر داشته باشیم . مدیرمون گفته بود که مطالبی را در خصوص آمار مراجعات و همچنین میزان شکایات مراجعین در مدت شش ماه اول امسال آماده کنم و هدفمان هم کاهش این شکایات در درجه اول و افز ...
گروه واتساپی بچه های دبیرستان که چند سال پیش من هم عضوش شدم به شدت جالب شده است و دوستان از تجربه های واقعی زندگی خودشان بدون هیچ تعارف و سانسوری حرف می زنند.من معمولا ویس ها را گوش نمی دهم و حتی پیام ها را نمی خوانم.اما امشب پیامی دیدم که یکی از بچه ها توصیه کرده بود که به کدام آرایشگاه بروند و به ...
امروز عصر خیلی اتفاقی امیرحسین زنگ زد که وقت داری هم رو ببینیم گپ بزنیم؟ منم دیدم چند ساله ندیدمش گفتم آره چرا که نه! فکر کنم نیم ساعت بعدش رسید پیشم و شروع کردیم بحثهای عمیق فلسفی کردیم. چرا اینجایی؟ راضی هستی؟ با دلت […] ...
امشب تو پیادهرو یهو متوجه یه چیزی شدم، یه خانومی با پالتوی قرمز جلوتر از من راه میرفت. فرفری بود مشخص بود. یه تار موش افتاده بود بیرون. یه آن دلم هررری ریخت! با خودم گفتم نکنه تویی! گوشیمو درآوردم مپ گوگل رو آوردم چند بار زدم رو به روز رسانی موقعیت فعلی دیدم نه... هنوز اونقدر پیادهروی نکردم که برس ...
بسم الله بسم الله پسر رو خوابوندیم چای و بسکوییت رو برداشتیم رفتیم تو حیاط .. و برای بار هزارم خاطرات مشهد رفتنمون رو تعریف کردیم اون سالی که مشهد رفتیم همسر بیکار بود ، منم حقوقم ته کشیده بود ..یادمه با سیستم چندتا پاورپوینت برای دانشجو ها درست گردم پولشو جمع کردم بلیط اتوبوس مشهد گرفتیم... و دقیقا ...
درسته که ما نمی تونیم محل تولدمون رو تعیین کنیم ولی پدر و مادرمون که می تونستند؟؟ نه؟ حالا پدر و مادر من در دهه هشتاد این اشتباه رو کردن چون فکر نمی کردن بیست سال بعد چی میشه ولی الان تو ی کله پوک با اوضاع مالی داغون و این رکود اقتصادی بچه دار میشی؟؟ دلت می خواد یه روانی تحویل جامعه بدی؟؟ میلی بابی ...
امروزم ادامه دادم ؛ خسته م ولی امید دارم به این زودیا همه چی حل بشه ...