چند روزی هست که شب ها اروم تر میشه خوابید! احساس میکنم خیلی از نظر روحی داغون شدم! من هیچوقت دختر قوی ای نبودم! بر خلاف مادر و مخصوصا پدرم! هر شب با گریه میخوابم! اینستای لعنتیم رو پاک کردم، اونم بعد از اینکه کلی فیلم از بچه های مظلوووووم غزه دیدم؛ حقیقتا جگرم سوخت! دلم میخواست کلی غذا با خودم میتون ...
سلام از شبهای بی تابی... داشتم به این فکر میکردم تو این ۲۸ سال هر چی ترسیده بودم شوخی بوده! اگر اونا ترس بودن به حس این شب ها چی میگن؟! ...
خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم، نه که خبری نبوده و زندگی اروم پیش میرفته نه! حوصله و وقت نوشتن نداشتم! بزارید از این چند مدت بگم! مهم ترینش اینکه کنکور قبول نشدم و با یه نتیجه فراتر از افتضاح اب پاکی رو دستام ریخته شد!!! چند روز پیشا تولدم بود؛ ۲۸ سالم شد!!!! هِی... چجور انقدر سریع گذشت؟! چقدر روز تولد ...
با سلام این متن درخواست صمیمانه از شما برای یافتن شخصی است. پسری ۲۲ ساله حوالی ساعت ۶ عصر دو روز گذشته از خانه خارج شده و تا کنون به خانه بازنگشته است. دوستانی که شخصی مطابق با این ویژگی ها دیدند، از طریق ایدی زیر بهم اطلاع بدید. ایدی روبیکا: @Aidabarati1 اطلاعات شخص: نام و نام خانوادگی: محمد براتی ...
تصمیم گرفتم صادقانه بنویسم و یه جا بتونم خودم باشم. این چند روز خیلی با خدا بحث داشتم سر چیزایی که تقریبا برای هر بحث تکراریه ولی نمیشه ازشون حرف نزد. انگار تو هر بحث زنده میشن دوباره. امروز اتفاق قشنگی افتاد. تقریبا از سر عصر بود که هوا رفت تو هم. احتمال بارش برای روز های دیگه بود. دلم گرفت و تو تر ...
جدیدا دارم حسای جدیدی رو تجربه میکنم. چیزی که تا الان خیلی کم تو وجودم بوده. با اینکه اوضاع داغونه مثل همیشه و تپش قلبم اینو تایید میکنه ولی امید تو بند بند بدنم جوونه کرده و داره ریشه میدوونه. سرم از حرفایی که نمیخوام بشنوم و هر روز تو سرمه درده ولی تو دلم صدایی دارم که میگه همه چی درست میشه. میتون ...
یه سری از خواب ها دردناک اند و شیرین. وقتت رو با کسی میگذرونی که دنیات بود ولی دیگه نمیبینش. دیشب دیدمش دوباره. همون فاصله بینمون بود. ازم دور بود و جدی ولی برای من همون عشق داغی بود که وجودم رو اتیش میزد. با شور و شوق داشتم براش تعریف میکردم. تعجب کرده بود که چرا دارم اینجوری باهاش حرف میزنم. نمیدو ...
امروز برای بار هزارم تو زندگیم بهم ثابت شد سختی این زندگی روی دوش خودمه. وقتی پردم برگشت گفت هر اتفاقی براتون بیفته برام مهم نیست و خودشو عقب کشید، باز فهمیدم نمیشه روش حساب کرد. مثل همیشه. هیچ چیز عوض نمیشه. ...
امروز فهمیدم امتحان هر کسی متفاوته. یه نفر با بیماری. یه نفر با بیخیالی. یه نفر با دست و پنجه نرم کردن با این افراد. یه نفر با ساختن یه زندگی از منفی. یه نفر با حریص بودن. یه نفر با ناجی بقیه بودن. حقیقتا زندگی من مجموعه از این هاست ولی حس میکنم ماموریت و ازمایش من اینا نیست دقیقا. اینکه چرا رو زمین ...
نمیدونم چرا ولی مغز همیشه قسمتی از گذشته رو یهو جلوی چشم میاره. خوب و بد. تو اون خاطره انگار خودتی ولی با فاصله سال ها. نمیتونی تشخیص بدی ادمای تو خاطره همونجا گیر کردن و دیگه نیستن. نمیتونی باور کنی روزای خوب همونجا قایم شدن و نمیتونی دیگه پیداشون کنی. دلم خیلی برای سادگی قبلم تنگ شده. برای ادمی که ...