نمیدونم این دیالوگ برای کدوم فیلمه اما زیادی قشنگه: +اونها میگن چشم های من زیبا زیاد قشنگ نیستن... - متاسفم که به اندازه کافی بهشون عشق داده نشده. ما چشم های اقیانوسی داریم، چشم های زمردی داریم.... + پس قهوه ای چی؟ - قهوه ای به رنگ آخر پاییز، به رنگ شکلات و فندق، به رنگ کهربا و عقیق، به رنگ اولین جر ...
مامان جان اگه قرار بود بهم بگی مرد شور ببرت دیگه چرا به دنیام آوردی؟؟؟؟؟ ...
قدرت تخیل نداری نخون :))))) دست هایش در جیب سر به زیر انداخته بود و در خیابان های سرد و خاکستری شهر بی هدف قدم میزد. مقصدش کجا بود؟ خودش هم نمیدانست! به خودش که آمد دیگر از دیوارهای بلند شهر، آسمان تیره و سر و صدا خبری نبود. آسمان آبی بود و زمین سبز. اطراف را نگاه میکرد. و جذب زیبایی محیط شده بود. ن ...
https://rachel2005.blogfa.com/ از اونجایی که امروز برای دومین بار وبلاگ از دسترسم خارج شد، این وبلاگ رو درست کردم. اگر یوقت کامل پرید اونجا درخدمتم... ...
چشم نواز شماره بیست: کفش دوزک ها قرمزن با دونه های سیاه اما من یکی دیدم که سیه بود با دونه های قرمز:) ...
من یهINFPام: تو دنیای خودم زندگی میکنم. یه پلی لیست احساسی دارم و نصف روز دارم به مفهوم عشق و زندگی فکر میکنم. اگه یه اتفاق ناراحت کننده بیفته یه تکست یا شعر دربارش مینویسم و اگه یه اتفاق خوب بیفته تا مدت زیادی به خاطر همون اتفاق خوب خوشحالم. ممکنه چندین دقیقه به بال زدن یه پروانه نگاه کنم و تهش به ...
جنگ بود و کار پستچی ها پر رونق. نامه بود که بین سربازها و خانواده های دلتنگ آنها رد و بدل میشد. یک خانه اما معروف تر شده بود بین پستچی ها. خانه دخترک شاعر شهر. بهانه شعرهای او یک سال و هشت ماه و دو هفته بود که در جبهه بود. هر شعر او که از در روزنامه ها چاپ میشد، یک روز زودتر توسط نامه ها به جبهه ه ...
من یه INFPام: از نادیده گرفتن یا جدی نگرفتن چیزهایی که برای من باارزشه و اونا رو مهم میدونم به شدت دوری کنید. عواقب خوبی نداره...:) ...
اشک هایشان بر گونه ها غلتان شد. یکی سر به زیر انداخت یکی رو سوی آسمان کرد. اما هدف هر دو پنهان کردن اشک ها و فرو خوردن بغض ها بود. تفنگش روی شانه جابجا شد. بوسه ای روی پیشانی یادگار ماند. دخترکش جلوی پایش زانو زد و بندهای پوتین هایش را محکم تر بست وداع شکل گرفت. گروهان سربازها حرکت کرد. به همرزم ...
طبق تقویم شمسی من در سوم فصل سال، در سوم ماه این فصل و هفته سوم این ماه و سومین روز هفته به دنیا اومدم. تازه اون لحظه ای هم که تصمیم گرفتم به دنیا بیام ساعت 3 صبح بوده. دوتا داداش دارم که با خودم میشیم سه تا بچه. دوتا رفیق دارم که با خودم اکیپمون میشه سه نفره. وقتی خونمون ساخته شد سومین اتاقش مال من ...