گل های پشت پنجره ی خونه ی مامان بزرگه ،شکوفه های خوشه ای قرمز رنگشون باز شده گل های خودم بودن که بردم اونجا رشد کنن ولی وقتی دیدم حالشون بهتره همونجا کنج پنجره موندگار شدن در گوششون گفتم زشت نیست حتی یه بارم برای من گل ندادین؟ .. امروز آخرین روزِ سال بود که پیش خانواده بودم موقع خداحافظی لپ ته تغاری ...
چاووشی چه قشنگ میگه: حکم آنچه تو گویی من لالِ تو هستم .. . از آن حرف های تکراری برای خودم ...
روی تکه سنگی رو زمین خاکی نشستم و به سوختن تکه چوب ها میون آتیش نگا میکنم خانواده تصمیم گرفتند آخر هفته رو بیرون از خونه و شهر بگذرونیم و منم با وجود بی حوصلگی و ضعفی که کم اشتهایی این مدت باعثش شده همراهیشون کردم بلکه حال و هوام عوض بشه و روز آخر رو بیشتر باهاشون وقت بگذرونم نسیم خنکی از سمت شرق می ...
تا حالا شده بخوره تو ذوقتون؟! وقتی روی یه چیزی حساب باز میکنید و امید دارین، ولی نمیشه.. الان من تو اون حالتم الکی خوشحال بودم اعصابم امروز به قدری خرد بود که دلم میخواست یکیو بگیرم بزنم رفتم نشستم تو کمد، زانوهام بغل گرفتم و گریه کردم:/ بعدم تو گوشی چرخیدم که حواسم پرت بشه ساعت نزدیک به یک بعد از ظ ...
خانه دلتنگ غروبی خفه بود مثل امروز که تنگ است دلم پدرم گفت چراغ و شب از شب پُر شد من به خود گفتم یک روز گذشت مادرم آه کشید زود برخواهد گشت ابری آهسته به چشمم لغزید و سپس خوابم برد که گمان داشت که هست این همه درد در کمین دل آن کودک خرد؟ آری آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنی ...
لیوان چایی نبات رو هم میزنم .. بعد از کشک بادمجون میچسبه امروز صبح زود تر از آلارم بیدار شدم.. ساعت ۸ بود..آفتابِ تندی از پنجره تا جایی که من خوابیده بودم میتابید بخاری رو خاموش کردم و پنجره رو باز دوباره زیر پتو خزیدم..نسیم خنک و ملایمی در خانه پیچید.. صدای جیک جیک پرنده ای می امد.. هوا اصلا شباهتی ...
روز بعد از یک شبکاری چون بابا امروز صبح میرفت، دل و دماغ خونه رفتن نداشتم کمی تو خیابونای اطراف گشتم و از کتابفروشی یه مقدار خرت و پرت خریدم و اومدم به یه کافه تو کوچه های کاهگلی و قدیمی شهر رو بام ، پشت یک میز چهار نفره ی چوبی نشستم ، هوا خنکه و دیگه تقریبا چیزی از ابرهای دیروز نمونده همه یا دو نفر ...