کم‌ دارم چمدون سفر رو می‌بندم. مثل همیشه برای انتخاب لباس‌ها دارم وسواس به خرج می‌دم. لباس‌های انتخابی رو می‌پوشم، ست‌های متفاوت می‌کنم و از مامان و خواهرم می‌خوام نظر بدن. برای دیدنش هیجان دارم. امروز صبح که بیدار شدم پیام دادم که خواب بدی دیدم و هی گم میشدم. نمیدونم چرا توی خوابام هی گم میشم. گفت: ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

این روزها که اینجا نمی‌نوشتم و کلمات را ظاهر نمی‌کردم، توی سرم با خودم حرف میزدم. نمی‌دانید چقدر با خودم حرف زدم. آخر سر با خودم گفتم خودت از خودت داری خسته می‌شویی، بنویس. اینگونه شد که این‌ جایم. مدرسه تمام شد. نفس راحتی می‌کشم. بچه‌ها مشکلی نداشتند ولی کادر را اصلاً دوست نداشتم. فضای مدرسه پر از ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امروز با دانش‌آموزانم خداحافظی کردم. عصر که از خواب بیدار شدم دلتنگشان شدم. وقت خداحافظی گفتم معذرت میخواهم اگر داد زد یا عصبانی شدم. گاهی نیاز بوده ولی خب به هر حال ببخشید. خیلی خوشحال شدم امسال معلمون بودم، کلی شعر حفظ کردیم، نمایش اجرا کردیم و ... سخنرانی‌م جوری داشت پیش میرفت که خودم داشت گریه‌م ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

نمیدونم از خوبی‌ها شروع کنم یا چیزی که باعث شد بخوام بنویسم. بذار خوبی‌ها رو بگم. اخر اردیبهشت مسافرت میرم و احتمال زیاد آقای ح رو میبینم. اولین دیدار. نمیدونم چی بگم. کمی برام عجیبه و ناشناخته همچین حسی. دیدن آدمی که حس داری بهش. امیدوارم همه چی خوب پیش بره. این روزها مدرسه تعطیلی زیاد خورد و خدارو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امروز یاد خاطره‌ای افتادم. من از چهارم/ پنجم دبستان در درس خواندن مستقل شدم و قبل از آن مادرم پیگیر درس‌هایم بود. املا میگرفت، ریاضی تمرین میداد و میپرسید. سوم راهنمایی بودیم به خانه دخترخاله هم‌سنم رفتیم و دیدم مادرش از او املا میگیرد. دلم خواست مادرم از من هم املا بگیرد. احساس کردم مهم نیستم. فکر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

من جهت افزایش میزان روشنفکری خانواده به مادرم اعلام کردم یک آقا پسری به من هدیه دادن. ( سلام آقا پسر) خلاصه حالا ما قراره با دوستمون بریم مسافرت و مادر میگن نکنه بری ایشون گولت بزنه : )))))) میگم مادر من، ما اصلا رابطه‌ای نداریم. من ازش خبری ندارم اصلاً. و حتی شهر محل زندگی ایشون نمیرم و خبر ندارن م ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

من بالاخره به دیدار این خواستگار نطلبیده رفتم. شروع دیت خوب بود، احترام، شخصیت و چهره در اولین برخورد خوب بود. تا یک ساعت اول هم همه چیز رو به مثبت رفتن جواب من بود. سوال‌هایم را به خوبی جواب میداد. پرسیدم برای عصبانیتت چکار می‌کنی؟ چگونه آرام می‌شویی؟ گفت: عصبانیت؟ من عصبانی نمی‌شوم. قضیه را فراموش ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

هنوز کمی مضطربم و نتونستم به خانواده بگم چقدر بهم فشار اومد سر این بحث بیخود. فکر نمی‌کنم درک هم کنن. از نظر اونا لوس بودنه ولی خودم که در موقعیت قرار میگیرم میدونم چقدر سرتاسر استرس میشم. اصلا بحث من نبود و حتی اون دوتا اصل کاری که کاری نداشتن و بیخیال بودن. واقعا مستاصلم. تاب آوریم در بعضی موقعیت‌ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

از صبح گفتم حالم خوب نیست. توی مدرسه بحث بزرگی شد، بین معاون و مدیر. من هم نشسته بودم کنار همکارم، گفت حالم داره بد میشه، دستشو گرفتم و دید دست من یخ کرده. گفتم حال من بدتره. تا تونستم زدم از دفتر بیرون و رفتم توی سرویس بهداشتی از شدت فشار گریه‌م گرفت‌. این همکارم که میدونست حالم بد شده اومد دنبالم، ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امروز اصلا حالم خوب نیست. کسی بهم چیزی بگه گریه می‌کنم. حتی اگر شاگردی به من بگوید تو. خواستگار را می‌توانم رد کنم ولی انگار چیزهایی که یادم رفته بودند دوباره یادم آمدند. کاش می‌توانستم بنشینم و گریه کنم. امیدوارم در مدرسه اتفاقی نیفتد‌. میدانم ظرفیت گریه کردنم بالاست. دوستانم حالم را از دیشب پرسیده ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید