شب تولد عزیز دلم❤️ فقط همین تونستم عکس بگیرم از چند زاویه مختلف هنوز توی جعبه بود وقت نشد بیشتر من تو آشپزخونه داشتم بشقاب هارو آماده می کردم این تولدمبارک وقلب فلبی ها رو جمع کردم وشستم نگه دارم به عنوان یادگاری... ...
مینویسم که اینجا بمونه، بلکه بعد مرگم برسه به دست یه سری آدما... اگه یه روزی مردم، قبل از هر چیز و هر کس به بابا بگین که این دختر صد خودشو واسه تو گزاشت، هعی آجرپاره گزاشت رو هم تا زندگی بسازه، ولی هعی تو خرابش کردی، هعی گند زدی به هر بذر امیدی که تو قلبم کاشته بودم. اونقدری که من برای تو تلاش کردم ...
بعد از یک روز پر از چالش های مادرانگی و سعی در بهترین خودت بودن چی میچسبه؟ نوشتن بعدا نوشت: دیشب بچه ی برادر شوهرم زنگ زد بم که زن عمو پس کی میای خسته شدم انقد منتظر موندم برگردید. آخ که چقد دوستش دارم پسر خودمه...به همسر میگم فک نکنی فقط برادر زاده خودتن و فقط مال خودتن. حساب این دوتا بچه از همه جد ...
عزیزم ؛ عزیز دوست داشتنی ام ... کاش تو آنقدر مهربان نبودی کاش منآنقدر دوستت نداشتم کاش چشم های تو هزاران قصه برای گفتن نداشت؛ کاش لبخند تو پر از زندگی و امید نبود ؛ کاش من اینقدر دلباخته ات نبودم کاش من تویی را که هیچ وقت قرار نبود لحظه ای در سرنوشتم داشته باشمت هرگز ندیده بودم 😮💨 ...
گاهی باد، گریهی دل را با خودش میبرد؛ بیآنکه کسی بفهمد بغضی بوده. **** هر نسیم، ردّیست از دلی که بیصدا شکست و هنوز دارد ادامه میدهد. مانا ...
لبخندهایی هست که نه به وقت مینشینند و نه بیدلیل، فقط از ته دل میآیند. **** وقتی بیهوا لبخند میزنی، یعنی قلبت هنوز زندهست؛ حتی اگر خسته باشد. مانا ...
اینقدر هوا گرمه که کولر در حد پنکه باد میزنه و شربتِ خنک آبلیمو هم جوابگوی تشنگی نیست دلم میخواد تمام کسایی که گفتن میون فصلا تابستون رو دوس دارن خفه کنم:) ...
این عکس رو چند روز قبل گرفتم وقتی داشتیم بادوم پوست می گرفتیم.. ینی بعد که اینا تموم شد این دوتا انگشتم پوستش رفت نزدیک بود خون بیاد😐 دستگش هم نمی تونستم بپوشم خود بادوم هام ریز بودا دیگه نمی شد تنها جایی که بابا میاد کمک اینجاس 😂 یه اعتقاد قدیمی ها اینکه بعد که پوست گرفتین بریز تو کیسه چند ساعت بمو ...
چهارشنبه- ۴ تیر ۱۴۰۴ جنگ تمام شده انگار. دیروز تمام شد. جنگ تمام شده و " میم" هنوز برنگشته. نه برگشته و نه نشانی ازش پیدا شده. از خودم میپرسم یعنی بعد از این دوازده روز، هنوز زنده است یا اینکه مهسا دیگر بابا ندارد؟ یعنی او مرده؟ هر روز که از این دوازده روز گذشت امید ما کم و کمتر شد، اما مهسا هنوز ه ...
دارم غصه میخورم. دارم برای چشم هایی که با آنها گریه میکنم غصه میخورم. دارم برای لب و بینی و صورتی که از گریه قرمز شده است غصه میخورم. دارم برای اشک هایی که نمیدانم برای چه از چشم هایم پایین میریزد غصه میخورم. دارم برای قلبم،قلبی که من هنوز نمیدانم چطور آن همه مهربانی درونش جا گرفته غصه میخورم. جلوی ...