الان چند روزه یه سری اتفاقات دایره وار میفته وخب من نشستم حل می کنم😐 الان میبینم همه اینا یه وجه مشترک داره بنی یه نقطه مشترک توی همه اینا،که به گذشته وصل شده متوجه شدم تله قبلی مو پاس نکردم واینا برای همونه ولازم به حل کردن این اتفافات این همه وفتم صرفش کنم نداره اصلا... چقدر طی دوهفته اخیر اذیت شد ...
سه تا نت سرگردون رو دستم تتو کردم که به شددددت عاشقشون شدم خیلی ناز و گوگولی شد . درگیر خانه تکانی ام و بالاخره بعد از تلاش های فراوان آقا شاهین راضی شد فرش ها رو بده بشورن منم هماهنگ کردم فردا بیان مبل ها رو بشورن و چند روزه هی در حال جم و جور کردن و تمیزکاری هستیم ، به همین علت خیلی خسته و بی جونم ...
بالاخره امروز عصر، سفارش کارگاه تموم مشه ینی این تموم میشه من گشت دستمو داغ کنم اگه دیگه اینارو قبول کنم.. به خانم ** بگم هروقت اینا دارین با ما تماس نگیرین ما قبول نمی کنیم 😌 _____ مامان میگه خرمالو میخوای؟ ینی واقعا کسی هست بگه آخ جون خرمالو؟ تا انار هست خرمالو سیخ چنده 😎 گلپر نداریم بخاطر همین نخ ...
آهنگ و گوش دادم و بهم ریختم. سرکار هم تحت فشار بودم. خواستم یکم ازش فاصله بگیرم. گفت بعد از کار میاد دنبالم. چون دلم واسش تنگ شده بود قبول کردم. اول داشت قلدری میکرد که اعصابش نمیکشه برا یه موضوع هربار دلخوری پیش بیاد. بعد یواش یواش لحنش عوض شد. حرفهایی و زد که دلم میخواست بشنوم. شب هم خونه نرفتم ...
زندگی از شنبه تا به اینجای کار برام روی دور خیلی خیلی تند بوده کلی چیز برای نوشتن به ذهنم میاد ولی یه "کی چی؟" ِ فوق قوی ، انگیزه از نوشتنشو به دست رودِ زمان میده.... شبت بخیر دلتنگیِ ناتمامِ دنیا... معجزه ی نیامده ی زمین و زمان 💚 ...
هیچوقت از حل معادلهها خوشم نمیومد! مفهومش رو دوست داشتما... اما از حل کردنشون فرار میکردم. تا یه خط میام وبلاگ بنویسم آلارم قرص خوردن صداش در میاد! قرص خواب رو که میخورم ادامه میدم... اره داشتم میگفتم... رفت و رفت تا که تو اومدی! تو خودت اومدی.. و الان که رفتی معادلهای که شکل گرفته رو کم کم دارم ح ...
یک خانم خیلی جوان حدود بیست یا بیست و یکی- دو ساله آمده بود پیش من برای انجام کاری که ربطی هم به من نداشت.اما،حتی قبل از سلام صفحه گوشی اش را طوری گرفت که من یک عکس از خودش را دیدم که در لباس هندی بود و الحق و الانصاف از مرحوم سردیوی هم زیباتر به نظر می رسید.خود واقعیش اما معمولی بود.البته نه معمولی ...
به روانپزشکم پیام دادم و گفتم: من خوبم. نظرت چیه قرص خوابم رو نصف کنیم؟ خیلی جدی نوشت: دز رو اصلا تغییر ندید. رسما گفت زر نزن: ))) قلبم ترک برداشت. مرد من خوبم دیگه، بیا قرص رو کم کن. حالا مشکل انچنانی هم ندارم باهاش ولی دزش کم شه فکر کنم خوابم کمتر بشه. هر چند با توجه به تجربه پارسال و بالا ربتن اض ...
بسم الله برای فردا نوشتم: ۱- بازی با پسر ۲- قدم زدن تو هوای آزاد ۳- مهربون بودن... +همینقد کافیه... خیلی امروز فشار اومد بهم چون کارهای خونه و مدرسه زیاد بود... باید فشار رو از روی خودم بردارم و اولیت بندی کنم...باید قبول کنم که نمیتونم مثل یه حانم خونه دار ،تمیز کاری انجام بدم... باید از یه سری چیز ...
گوشه ی خونه کنار دیوار تکیه زده به بالشت ،منتظر خنک شدن محتویات لیوان و از گوشه ی پنجره خیره به روشنی لامپ اون سمت دیوار ،به این فکر میکنم که چند ماهه نتونستم ریزش قطرات بارون رو تو نورش ببینم از پاییز امسال فقط بلندی شبهاش بهمون رسید بوی لپه های هنوز نپخته توی خونه پیچیده ، برای ناهار فردا احتمالا ...