معمولا اهل گفتن این چیزها نیستم. اینجا اولین و شاید آخرین جایی است که به آن اشاره می کنم: دو روز دیگر تولد من است. :) ...
یه وعده واویشکا، یه وعده عدس پلو، و اندازه دو سه وعده دلمه تو یخجال آماده گذاشتم برای هفته ی جاری. الان یکشنبه هست و فردا باز باید برم آزمایشگاه. گفتم بیام بنویسم بلکه ذهنم منظم بشه. جمعه ای که گذشت روز سختی بود. صبحش باید میرفتم ازمایشگاه، ظهرش یه میتینگ داشتم که اصلا نمیگم چقدر ازاردهنده بود. بعد ...
چند باری داخل آسانسور دیده بودمش و بینمان سلام و علیکی و لبخندی رد و بدل شده بود و دیگه هیچی و می دانستم که واحد مجاور ما را تازه خریداری و بازسازی کردند. تازه که می گم منظورم اوایل تابستان هست . امروز که دیدمش گرمتر سلام کرد و وقتی رسیدیم بالا یک دفعه ای بی مقدمه گفت : شوهرم نیست چند دقیقه وقت ...
دیگر سعی نمی کنم ادبی بنویسم. همینطور که هست، خوب است. فردا صبح باید زود بیدار شوم، حمام کنم، ماشینمان را روشن کنم و بروم شهری دیگر. از سرپایینی ها و سربالایی ها بگذرم، از روی جادّه های آسفالت نشده، جایی در کنار درخت ها ماشینم را پارک کنم، گوشی ام را جا بگذارم، از میان بچه هایی که سال دیگر نمی بینمش ...
یه پست چند وقت پیش نوشته بودم که منتشرش کردم اما بعد سریع برش داشتم، الان دوباره منتشرش کردم، میشه پست قبل این پست. هی فرصت نمیشه بیام بنویسم. تعطیلات کریسمس و سال نو تموم شد. و من این هفته رسما برگشتم ازمایشگاه و کارم رو شروع کردم. اتفاق خوبی که تو تعطیلات برام افتاد این بود که گواهینامه رانندگی مو ...
یکی از بهترین امکانات بیان، سرویس دنبال کردن هست اما خب مطمئنم اگه بیان متوقف نمیشد الان تبدیل به یک شبکه اجتماعی میشد. گاهی وقتا ستاره های روشن رو میبینیم اما حوصله کلیک کردن و بازکردن مطلب رو نداریم. بعضی وقت ها هم دلمون میخواد با وبلاگ های جدید آشنا بشیم و یا از آخرین مطالب بروزشده بیان باخبر بش ...
پس کی میپری؟توی این مدت اخیر پروسهی مهاجرت وارد مسیر جدی تری شد، هرچند به تأخیر خورد و اونی نشد که خودم میخواستم اما در عوض الان میتونم سه تا زبون زندهی دنیا رو صحبت کنم و یکیشونو در حد فوق العاده یادگرفتم!از جیب پرپولت چهخبر؟امسال برخلاف سال های گذشته دیگه خیلی از بریز و بپاشا حذف شد و توی مخار ...
نمیدونم دارم چه غلطی میکنم! این روزها به جای اینکه بشینم و مقاله بنویسم، مشغول درست کردن دسرهای سه طبقه و پان اسپانیایی میشم! به جای اینکه بچهها برن مدرسه و من یه نفسی بکشم و چند صفحه کتاب بخونم، بچهها که نمیرن مدرسه، منم مشغول درست کردن کاردستی و کشیدن نقاشی برای جشنواره حاج قاسم (که معلوم نی ...
۳۱. بیست مگابایت از بستۀ نتم مونده. این پستو دارم با اون ۲۰ مگ میذارم. بعد دیگه تا شب که برم خونه نت ندارم. ۳۲. دلم میخواد تعطیلات آخر هفته رو برم تبریز و خانواده و فک و فامیل رو غافلگیر و خوشحال! کنم. خیلی وقته نرفتم. ساعت کاریم تو فرهنگستان دست خودمه و میتونم نرم، ولی از مدرسه مطمئن نیستم. بچه ...
نشستهام توی اتوبوس، و محمدرضا هم داره میخونه. از یک جایی، حدود یک سال قبل حدودا، محمدرضا برای من خوانندهی فاخری نبود که گاهی بهش گوش میدم. گرمای صداش بخش عمیقی از من شد، و پناهگاه روزهای نه چندان خوشحال. ماه اول زمستون خیلی جالب نبود فکر کنم. چیز غیرقابلپیشبینیای هم نبوده. ترکیب تاریکی و فشا ...