در این 6 سال کار حرفه ای، گاها پیش اومده که رفتارهای غیر حرفه ای ازم سرزده. از جمله این کارها، سعی در این بود که بصورت دورکار و خارج از شرکت کار کنم. متاسفانه اضطراب کاری نمیزاشت حتی بیرون از شرکت هم درست کار کنم و اوضاع زندگی و کار بدجور بهم میریخت. دو بار تلاش کردم که این سبک زندگی رو هندل کنم و ک ...
واقعا واقعا واقعا سریال متفاوتی بود . نه از نظر داستان و رومنس و اینا . داستانش یخورده درهم و بی مقدمه شروع شد و اونچنان چشمگیر نبود . ولی از لحاظ فیلمبرداری ، اهنگا ، پوشش و ارایش و درکل استایل بازیگرا واقعا متفاوت از سریالای دیگه ژاپنی بود . تاکرو ساتو واقعا ترکونده . تاکرو ساتو گفته ، با توجه به ...
اپسیلون شلیاق یه ستاره هست که نزدیک مثلث vega - Deneb - Altair هست. این ستاره ها پرنور هستن و الان در جهت شمال هستن و با هم یک مثلث میسازن که در ایران باستان وقتی این سه ستاره مثلث پرنور را می دیدن میگفتند فصل تابستون شروع شده. وگا که در فارسی کرکس نشسته بهش میگن ستاره پرنور صورت فلکی شلیاق هست. د ...
امروز پیامی ازت دریافت نکردم. البته که حتی بهت فکر نکردم. راست میگم، تا حدود سیزده دقیقه بعد از بیدار شدنم، حتی یک ثانیه هم به یادت نیفتادم. بعدش هم بیشتر از چهلوسه بار در طول روز، خاطرات مربوط به تو رو توی ذهنم به عقب هل ندادم. بهت پیام هم ندادم، با اینکه شاید میخواستم (فقط شاید، این یه موقعیت ...
توی ذهنم هزارتا جمله بود. هزارتا چیز که میخواستم بهت بگم. ولی لبهام حتی یک بار هم تکون نخورد. وقتی چشمهام رو میبندم، دورتا دورم پر از درهایین که هیچوقت باز نکردم. منظرههایی که ندیدم و مکانهایی که توشون قدم نذاشتم. مثل سایههایی که از دور نور رو تماشا میکنن، همونجا وایمیستم و نگاه میکنم. یه ...
از اونجایی که وظایفی که تو فرهنگستان داشتم رو انجام دادم و دیگه باید منتظر بقیه میموندم که کاراشونو تحویلم بدن که پروژه رو ادامه بدم، از رئیس اجازه گرفتم که دو سههفته نرم. ساعت کاری این ماهمم به لطف تعطیلی مدارس زود پر کردم و دیگه اگه میرفتم و کاری میکردم هم حساب نمیشد. بهشون گفتم میخوام بمونم ...
جزوههای پخششده کف پذیرایی خونه. یه کتاب نیمخونده. گفتوگوهای متعددی که همین امروز شروع شدهن، توی گوشیم. یه آدامس جویدهشده. روز پنجم: سه شیء از امروزت که اگر کسی ببینه، میتونه روزت رو حدس بزنه. ...
دوچرخههای افتاده روی چمن، یه بستنی آب شده، کفشهای صورتی خاکی. روز پنجم: سه شی از امروزت که اگه کسی ببینه، میتونه روزت رو حدس بزنه. ...
بعضی دوستا از دور مثل گوهر می درخشن، ولی وقتی زمان می گذره، می فهمی برقشون بیشتر از جنس هیجان لحظه بوده تا ارزش موندگار اینا همون آدمایی هستن که اولش با تو می خندن، باهات سفر میرن، خاطره می سازن و حتی حس می کنی چراغ راهتن اما کم کم، بی سر و صدا، جوری کم رنگت می کنن که خودت هم باور نمی کنی ...
موفق شدم نروم. با میم و برادرم و خواهرهای میم و پسرهام و خواهرشون نرفتم. اما از همان اول که گفتم نمی روم همکارهام گفتند تو میری، زینت خانوم هم توی آشپزخونه که بهش خبر دادم نمی رم گفت تو میری....یکی دیگه هم توی درونیتام می گفت تو میری برای اینکه به همه شون ثابت کنم چقدر روشنفکرم و چقدر جوگیر بشو نیس ...