Forwarded From شورومروایت «چیزهایی هست که نمیبینی» نوشتهی محسن ظهرابیبخشِ #صداها، شمارهی ۳۴ شوروم.چند روز قبل مجبور شده بودم با هاون روی نخودها بکوبم تا حمص درست کنم و امروز دوباره این مسئلهی حلنشده، اما باقیمانده از ذهنم گذشت: پارچِ شکستهی مخلوطکن. دو سال از شکستنش میگذرد. مثل بیشتر شکستن ...
برای دوام آوردن گاهی به انکار زمانه فکر میکنم. سراغ معدود چیزهایی میروم که مرا از این لحظه میکَنند و جایی در ناکجا ول میکنند. کاری که از هر اثر هنری دلچسبی انتظار دارم.هنوز یکی از این درگههای رفتن به ناکجا کنسرت کاروانسرای پرستو احمدی است.ناکجایی در مکان رویداد هم معلوم است. زنی زیبا با گروهش د ...
یک تلاش بزرگی کردم این چند سال.خانه را تمیز نگه داشتم در هر شرایطی که بودم. شده با کمر دو تا شدهشده از مرد و بچه کمک گرفتم شده کمک از بیرون آوردم خلاصه نگذاشتم که سیال چسبنده روحم، آشفتگی خوابها یا تاریکی چراغ دلم، روی خانه اثر بگذارند.مرتب به گلدانها رسیدم و سبزیجات را از پلاستیک درآوردم و در ظرف ...
خالهها و دخترخالهها آمده بودند. از آن روزهای بیحوصلگی من بود. نمیدانم گرما کلافهام کرده بود یا قطعیهای اینترنت و زمین ماندن کارهایم. حتی حوصله حرفهایشان را نداشتم چه برسد به خوشوبش و روبوسی!بعد از گذشت اندک زمانی بهشان توپیدم که چهقدر حرف میزنید؛ آخر میدانید، من همیشه در محیطی آرام و ساک ...
تجربه بودن | محمود مقدّسی: Photo موسسه روانتحلیلی همراهبرگزار میکند:نشست تحلیل فیلم«The Hope Gap» (روزنه امید)محصول ۲۰۱۹ بریتانیابه کارگردانی William Nicho ...
داشتم خبری میخواندم از آمار تصادفات، که در آن گفته شده بود ماه شهریور با ۱۹۴۵ کشته رکورددار است! با خودم فکر کردم که چه اتفاقی میافتاد اگر این میزان کشته مثلا در حادثهای شبیه به زلزله رخ میداد؟ خب جواب کاملا مشخص است؛ شبکههای اجتماعی پر از پیامهای اعتراضی به حکومت و دولت میشد. البته در بیکفا ...
کِل زنان روی سکوهای ورزشگاهیکی از نقدهایی که عموما نسبت به حضور زنان در ورزشگاه مطرح میشد، این بود که زنانِ غیرپایتخت و شهرهای کوچک هم باید از این حق حضور در ورزشگاه و تشویق تیم محبوبشان برخوردار شوند. رفع تبعیض جنسیتی، نباید منجر به تبعیض طبقاتی میشد. خبر خوب این است که کمکم زنان شهرهای دیگر هم ...
هر چی کپشن میگه، منم همون ...
"ببخش اگر که میپری و ساکت ایستادهام.درختِ من مزاحم کبوترش نمیشود."این اولین تصویر پررنگی از عشق بود که در دانشگاه به من رسید. شاعرش جوانی بود ساده و ساکت. با پیراهن مشکی یا سفید یا راهراه روی شلوار پارچهای. وقتی در تالار هشت، که اکثر مراسمهای ما آنجا بود، شعر میخواند دستانش را جوری روی تریبون ...
گردنبد مانو برایم طلسم دلتنگی را می شکند. به غول غم میگوید ابر شود و ببارد. این زنجیر سالها کنار قلبش می تپید. یک نیروی غریبی دارد. انگار هر اتمش، پیام دور ضربان آن تپشهای گم شده را، به پوست من می رساند. انگار مرا محافظت میکند که چاقوی غم را در قلبم نچرخانم.لمس تن دوست که خود خوشبختی است... عمر کد ...