وضعیت ما شبیه یک پیاماس طولانی است. از آن پیاماسهایی که کلافه و عصبی هستیم و دلمان میخواهد پرخاش کنیم و خشمهای سرکوبشدهمان را بیرون بریزیم. مدام میان احتمالات مختلف شناوریم و نمیدانیم قرار است چطور و چه زمانی، آن اتفاق بیفتد. انگار ما در رَحِم دنیا زندگی میکنیم. جایی پر از آشوب و درد که ...
سروش صحت هماکنون عکس حسین مدنی را میگیرداکنون؟گفتگوهای اکنون، بازگویی سفر قهرمانانه قهرمانانی است که منزل به منزل طریق آنها، صحت را شگفت زده میکند. سروش صحت، نویسنده و کارگردان و بازیگری است که در جایگاه لسان مخاطب از میهمانان برنامه سئوال میپرسد و خود نیز همین مسیر اکتشاف قدم میزند.برنامه اکن ...
هربار میروم کتابفروشی، لابهلای قفسهها میگردم و اگر کتاب باکیفیتی پیدا کنم که قیمت قدیم باشد، میخرم که یا خودم بخوانم یا هدیه بدهم. کتاب خوب که انقضا ندارد؛ حالا چه فرقی میکند چاپش برای سال ۱۳۸۷ باشد یا ۱۴۰۴؟ مشکل اینجاست که موقع حساب کردن پای صندوق مجموعهای از احساسات مختلف مثل خجالت و شرم و ...
یازده سال پیش، بیست و دوم ماه اگوست، در هتل بنفش زیبایی اقامت کرده ایم، بعدتر خیابان شارلوت برلین را راه رفته ایم و غروب رسیده ایم به یک رستوران کوچک اسپانیایی. صاحبش مرد جذاب میان سالی بود بسیار شوخ و اهل گشت و گذار و ایران را میشناخت و اینکه من دانشجویی بودم که پدر و مادرش را از آنجا کشانده اینج ...
همه ما نفهم از دنیا خواهیم رفت؛نمیفهمیم چرا زندگی ما با زندگی دیگری باید آنقدر فرق داشته باشد.نمیفهمیم چرا با این همه مشکل باز هم عدهای تن به ازدواج و آوردن بچه به این دنیای سیاه میدهند.نمیفهمیم چرا کودکی بیگناه میمیرد ولی مردی فاسد تا ۱۰۰ سال عمر میکند.نمیفهمیم چرا با وجود این همه آب رو ...
Forwarded From شورومروایت «چیزهایی هست که نمیبینی» نوشتهی محسن ظهرابیبخشِ #صداها، شمارهی ۳۴ شوروم.چند روز قبل مجبور شده بودم با هاون روی نخودها بکوبم تا حمص درست کنم و امروز دوباره این مسئلهی حلنشده، اما باقیمانده از ذهنم گذشت: پارچِ شکستهی مخلوطکن. دو سال از شکستنش میگذرد. مثل بیشتر شکستن ...
برای دوام آوردن گاهی به انکار زمانه فکر میکنم. سراغ معدود چیزهایی میروم که مرا از این لحظه میکَنند و جایی در ناکجا ول میکنند. کاری که از هر اثر هنری دلچسبی انتظار دارم.هنوز یکی از این درگههای رفتن به ناکجا کنسرت کاروانسرای پرستو احمدی است.ناکجایی در مکان رویداد هم معلوم است. زنی زیبا با گروهش د ...
یک تلاش بزرگی کردم این چند سال.خانه را تمیز نگه داشتم در هر شرایطی که بودم. شده با کمر دو تا شدهشده از مرد و بچه کمک گرفتم شده کمک از بیرون آوردم خلاصه نگذاشتم که سیال چسبنده روحم، آشفتگی خوابها یا تاریکی چراغ دلم، روی خانه اثر بگذارند.مرتب به گلدانها رسیدم و سبزیجات را از پلاستیک درآوردم و در ظرف ...
خالهها و دخترخالهها آمده بودند. از آن روزهای بیحوصلگی من بود. نمیدانم گرما کلافهام کرده بود یا قطعیهای اینترنت و زمین ماندن کارهایم. حتی حوصله حرفهایشان را نداشتم چه برسد به خوشوبش و روبوسی!بعد از گذشت اندک زمانی بهشان توپیدم که چهقدر حرف میزنید؛ آخر میدانید، من همیشه در محیطی آرام و ساک ...
همانطور در دنیای ذهنی خود سیر میکردم دو قدم مانده به دستگاه خودپرداز پیرمردی با لباس های مندرس و حالتی کج را دیدم که یک فندک و چند عدد کیسه ی پر از زباله در اطرافش است همانطور که دورم پر از عابران پیاده بود که از این ور و آن ور چشمانم میگذشتند از فرط جوشش و غلیان به طرف پیرمرد هجوم بردم و با صدای نس ...