1. هیچ روزی مثل امروز این تکنیک تمرکز بر یک اتفاق زیبا و دوست داشتنی که در طول روز افتاده است و تکرار آن در لحظات سخت برایم کاربردی نبوده است و هنوز که یادم می افتد یک لبخند گشاد روی صورتم ظاهر می شود. اتفاق خوب امروز دیدن دمِ همان گربه دیروزی بود که امروز چشمانم آن را به عنوان اولین صحنه پس از باز ...
برام سخت ترین کار دنیا خشک کردن موهام بعد از حمومه مخصوصا موهای من که اصلا خشک نمیشه اینجور موقع ها دلم میخواد باز برم بزنم کوتاهشون کنم ... امروز تونستم ب همه برنامه ریزی هام با زور و زحمت برسم سخت بود اما شد . حدیث یه کم ب خودت فشار بیاد لایف استایلتو همینطوری نگه دار بذار حالت روز ب روز بهتر شه آ ...
نمیدونم چم شده! واقعنی نمیدونم! خیلی بی حوصله ام و هیچ کاری نمیکنم. حتی کارهایی که دوست دارم! حتی کارهایی که راحته! امروز سومین روزه که این حس ادامه داشته! برای غلبه به این حس امروز پروژه "یک تسک یک لبخند" رو به حالت نرم افزار برای ویندوز درآوردم و آپلودش کردم. لینکش رو گذاشتم همونجا اگر دوست داشتین ...
چند هفته بود که اونقدر درگیر کار شده بودم، یادم رفته بود در حوزهی کوچینگ باید یه کارهایی میکردم، ولی یکی از دوستانم که کار کوچینگ رو باهاش جدی شروع کردم، باعث شد دوباره برگردم به فضا، امروز با دو نفر قرار کوچینگ گذاشتم، یکیشون […] ...
وقتی توی سالن دانشکده منتظر استادم نشسته بودم تا بیاد هزارتا فکر به ذهنم رسید ؛ یادم رفته بود باید چی بگم دستای لعنتیم خیس عرق میشد و جاش روی کیف مشکیم میموند دسته های صندلی که روش نشسته بودمو بغل کردم تا یکم بهتر شم .... تا استادم اومد . نمیدونم چه طوری شد ولی مطمئن تر شدم که استادم خوبه نباید اصلا ...
وقتی دارم به حرف ها و کارای دیشبم فکر میکنم احساس میکنم واقعا یه چی زده بودم ، انقدر انرژی داشتم و گفتم و خندیدم که برای خودمم غیر عادی بود من معمولا خودم بیشتر از هرکسی خودم رو غافلگیر میکنم ...
راجع ب دیشب ... باید بگم خییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت ، یعنی فکر نمیکردم انقد خوش بگذره انقد خندیده بودم که لپام درد میکرد ساعت یازده شب رسیدم خونه و با اینکه خیلی خسته بودم اما روحیه م عالی بود شبای تهرون رو دوست دارم ، دختر پسرایی که بدون حجاب میگن میخندن سیگار می کشن خیلی قشنگن هوا خیلی خوب ...
استادم گفته ۱۲ و نیم میاد . فکر کنم ۱۲ و نیم کلاس داشته باشه من نتونم باهاش حرف بزنم . نمیدونم شایدم بشه . حالا فعلا منتظر نشستم رو صندلی روبه روی کلاس ۳۰۲ ...
ساعت نه و نیمه . یواش یواش باید برم دانشگاه و منتظر بمونم تا استادم بیاد و باهاش حرف بزنم . الان که تو خونه م استرس ندارم حرفایی که میخام بزنمو تمرين کردم و بلدم چی بگم حتی خوب یادم هست که نمونه هایی که جمع کردم رو نشونش بدم و درموردشون صحبت کنم میدونم مودبانه چه جوری خواسته مو بگم ... اما وای از وق ...
بنام رب کریم در دنیا لذت و آرامشی بالاتر از این هست؟ که بچه ها رو فرستاده باشی مدرسه و غذا هم از دیروز داشته باشی و رخت کثیف هم تو سبد نباشه جاروپاروتم کرده باشی و روز اول دورهت هم باشه و بنابر این وروووود سرور انگیز به غار تنهاییییییی لذت بخشششش رو جشن میگیریم💃💃💃💆♀️💆♀️💆♀️... ساعت ۸ و ربع صبحه. ...