من از وقتی که کامپیوتر اومد وسط هال خونهمون دنبال این بودم که راهحلی برا بیرون اومدن از اون اتمسفری که توش گیر بودم پیدا کنم. یه راهحل پیشرو. اینطور نباشه که با ضایعات چوب نجاری هلیکوپتر یا سوخوی اسباببازی درست کنم که نشه بهش دل بست. همون دورهای که نصف بیشتر روز رو تو انباری با اشیاء و ساختنی ...
من یه غولی دارم که داره زمان هامو ازم میدزده ، تمرکزمو ازم میدزده ، انرژی و توانم رو ازم میگیره. اون غول مجموعه ای از تفریحات سبک و ساده ای هستند که با دوپامین های کوچیک ، منو درگیر لذت های زودگذر دنیا کرده . غولی که منو مجبور میکنه درد امروز رو به تعویق بندازم و لذت های فردا رو امروز تجربره کنم. بل ...
دخترِ يكى از خانههای كاهگلیِ چند كوچه بغلتر از درمانگاه، خورده بود زمين و دندان شيری كوچكش حسابی شكسته بود. صبح زود با مادربزرگش آمد و پشت در اتاق من، و پشت چادر مادربزرگش، قايم شد. انگار كه همه چيز مرتب بود؛ ولی درست تا وقتی كه به نيممتریِ آن اتاق با آن آمپولهای بلند و آهنينش برسد. مدام يك سری ...
یه اتفاق افتاده پشم ریزون دوره قبل من یه کلاس کیک رفتم، یه خانومه ای بود که شوهرش یزدی بود و یه عالمه غر زد که یزدی ها خسیس ان و اینا بعد یکی از بچه های کلاس گفت که خانم فلانی انقدر از شوهرت بد نگو اتفاقا یزدی ها به چشم و دل پاکی و ایمانشون هم معروف ان و این خانومه هم گفت ارههههه اتفاقا خانواده شوهر ...
سلام میخواستم روز تولدم بیام و یه جمعبندی از یادداشتهای ۴۰ روز قبلش بکنم. بالاخره میشد یه چیزی از توشون بیرون کشید نه؟ درواقع شب تولدم یهو به این نتیجه رسیدم هیچ فایدهای نداره و هیچ شروع تازهای در کار نیست (پارسال برای خودم نوشته بودم: این میتونه یه شروع تازه باشه)! و بعد توی مترو برای فرار ا ...
نکنه بمیرم و یه شب توی زاگرس کمپ نکرده باشم؟ ...
خدایا این بنده ی کویر، به غایت خشک و تشنه شده..باران لطفا! ...
ای حُسن یوسف دکمه پیراهن تو دل می شکوفد گل به گل از دامن تو جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست گلگشت من دیدارِ سرو و سوسن تو آغاز فروردین چشمت، مشهد من شیراز من، اردیبهشت دامن تو هر اصفهانِ ابرویت، نصف جهانم خرمای خوزستان من، خندیدن تو من جز برای تو نمی خواهم خودم را ای از همه من های من بهتر، ...
بگذار ببينم از كجا شروع شد؟ آهان. يك روز نسبتا سرد و دلچسب بود كه برخلاف انتظار، شانس به من كامل رو نكرده و فقط كمى تا قسمتى سهرخ، روبهرويم ايستاده بود. صبح و كارهايش به غايت خستهام كرده بود و من از فرط همين خستگی، كمی زودتر از معمول به خواب ظهر فرو رفتم و بسيار ديرتر از معمول، از آن بيرون آمدم. ...
نمی دونم از کجا بگم... دایی عزیزم فوت شدن و من احساسی لبریز از گریه و پشیمونی دارم. سرگردونم، یه نوع احساسی که نه! اون هنوز هم زنده است. بی نهایت غمگینم، بی نهایت گمگشته کاش خدا کاری کنه . . برای تو بمیرم و زنده بشم به پای تو گریه بشم خنده بشم اصلا دیگه فایده نداره خواهشم . . تنهایی منو دنیای بعد ت ...