▪️رهرو آن است که گه تند و گهی خسته رود و گه میایستد!دیروز با میم صحبتمان کشید به ضرر شعر کلاسیک فارسی برای بشر امروز ایرانی. میم اعتقاد داشت شعرهای کلاسیک (که همیشه شیفتهشان بود و همیشه از شجریان ممنون بود که این شعرها را به ملکوت اعلا برده) فقط قشنگ است، اما معنایش مضر است. میگفت در فرم و زبان ...
Forwarded From شورومیادداشت «دستهای نوازشگر» نوشتهی محسن ظهرابیبخشِ #مواجهه، شمارهی ۳۱ شوروم.سرک نمیکشم. عکسهای فیلم را دوباره نگاه نمیکنم. صحنهها را مرور نمیکنم. به حافظه برمیگردم. چیزهای اساسی فراموش نمیشوند، مثل «رُزا» در _بخششهای دلسوزانه،_1 اولین نقشآفرینی مهم تس هارپر2 در عالم سینم ...
میپرسه: «اسم کتابی که میخونی چیه؟»یه جوان بیست و خردهای سالهی موفرفریه پر از امید. یه کتاب با تصویرهای بامزه هم دستشه به اسم «پاندای بزرگ و اژدهای کوچک». حوصلهی همصحبت شدن باهاش رو ندارم. خیلی دوست ندارم با غریبهها همکلام شم این روزها. اون هم تو واگن که مجبوری طولانی مدت آدمها رو تحمل کنی. ...
▪️ فحش پیشگیرانهیکی از کارکردهای فحش در فرهنگ ما مخفی کردن احساسات دیگران بوده. ما برای چیزی فحش میگذاشتیم. فحش گذاشتن برای جلوگیری از اینکه کسی فکری یا میلی یا کنشی داشته باشه. فحش گذاشتم اگه کسی فلانطور فکر کنه. یا فحش گذاشتم اگه کسی آشغال بریزه. این فحش گذاشتنها عمومن به تغییر عقیدهی دیگری ...
پنجتا بشمارم، رفتهاند. چهار، سه، دو، یک. نَه.بالای حوضچهی آب سرد میایستم.«بچهها اینجا نوبتیه، هر کی یه دقیقه نوبتشه. شما ده دقیقه است اون تویین.»-«اینجا مال ماست.» همه میخندند.از گوشهی حوضچهی دو متر در دو متر یواش میخزم تو آب.-«بچهها بهش آب بپاشین، باید بره. زووود.»ناخودآگاه من هم آب میپا ...
▪️دودِ علمسفر تحمیلی به خانهی پدر و بیکاریهایش مجابم کرد سری به زیرزمین و آتآشغالهای ابتدای جوانی بزنم. یک کارتون از کتابهای مهندسی مکانیک بیرون کشیدم و فکر کردم بد نیست بفروشمشان. در این هفت هشت سال که به درد خودم نخورده بود. کتابها و جزوههای کنارش من را به دورانی میبرد که دقت و پشتکار زیا ...
ازش پرسیدم: «جایی برای گریه کردن پیدا کردی؟»آدم در خانهی خودش خیلی راحت میتواند گریه کند. جاها و زمانهای گریه معلوم است. اما وقتی یک جنگزدهی بدبخت باشی و مهمان دیگری، اوضاع سخت است. حالا پرسشام از خودم این است که حال «الان»م را میتوانم با گریه رفع و رجوع کنم؟ گریه پاسخی روشن به وضعیتم خواهد ...
هنوز چند ثانیه مانده تا واکنش بدهم. ماشین جلو ناگهان ایست کامل کرده. بابا با اضطراب میگوید: «ترمز کن.» به خاطر اضطراب او میایستم، نه خودِ واقعه. او موقع رانندگی همیشه پیش من نشسته و نگذاشته خودم با خطر مواجه شوم. که خودم تشخیص دهم باید بیاستم. مثل یک زنگ خطر در زندگیم عمل کرده و چون ترسهایش بیشتر ...