یه پیپر مربوط به کارم می‌خوندم که اسم یکی از نویسنده‌هاش برام آشنا اومد. با خودم تکرارش کردم؛ «شادی» و پرت شدم به صندلی‌های قرمز مهدکودکم. مهدکودک گل‌ها و ما هم که چه گل‌هایی بودیم؛ با لباس‌های فرم‌ تترون آبی و دکمه‌های درشت سفید. شادی دختر مدیر بود. دو ماه قبل از بیست‌ودوی بهمن، هر روز می‌اومد تا ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید