قصهها کجا رفتهاند؟ چرا آدمها دیگر قصهای برای تعریف کردن ندارند؟ زندگی آنقدر روی دور تند افتاده که دیگر هیچ قصهای از خلال لحظهها و تجربهها، متولد نمیشود. بعد از سالها دارم دوباره رمان «ملکوت» را میخوانم و جملههایش هنوز بوی جادو میدهند و آدمهایش هر کدام قصهای دارند. همین که فرصتی پیش م ...
انگار بین من و جامایع روی دیوار، یه گفتوگوی عاشقانه برقراره. ...
عزیزم؛ زندگی شبیه فیلم طعم گیلاس نیست. اصلاً به کجای این زندگی پرهیاهو میآید که کارگردان باحوصلهای مثل کیارستمی داشته باشد؟ جوری که اتفاقها همه نرموملایم جلو بروند، روزها مثل جادهای خاکی، خلوت باشد و آدمها شبیه پیرمرد سادهدلی که تأثیرگذارترین قصهها را بلد است. خودمان هم شبیه مردی نیستیم که ...
بعضی روزها آنقدر خشن میگذرند که شبها باید به خودم یادآوری کنم آن آدم جدی و زمخت ساعات کاری نیستم. گاهی توی مسیر برگشت، چند تا آهنگ پیدا میکنم که لبههای تیز و بُرندهی روز را میسابند و نرم میکنند. سنگینی مناسبات اجتماعی را از دوشم برمیدارند و احساساتم را از بایگانی سینهام بیرون میکشند. یکی ...
I had a dream. In fact, it was the night I met you. In the dream, there was our world, and the world was dark because there weren't any robins and the robins represented love. And for the longest time, there was just this darkness. And all of a sudden, thousands of robins were set free, and they fle ...
آدمها تنهایت میگذارند، با این یکی نمیشود جنگید. کسی که همراه شادیهایت بوده تنهایت میگذارد. کسی که شریک غمهایت بوده هم تنهایت میگذارد. کسی که به بودنش امیدوار بودی تنهایت میگذارد، کسی که آمده بود از تنهایی نجاتت بدهد هم تنهایت میگذارد. هر کدام رنجی روی قلبت میگذارند، کم یا زیاد. بعضیها نز ...
Love is awful. It’s awful. It’s painful. It’s frightening. It makes you doubt yourself, judge yourself, distance yourself from the other people in your life. It makes you selfish. It makes you creepy, makes you obsessed with your hair, makes you cruel, makes you say and do things you never thought y ...
سرویس بهداشتی محلکارم تاریکه، خودم از این هم تاریکترم.🤝 ...
این ترکیب «زن مستقل و قوی» هم دارد تبدیل به آن عبارتهایی میشود که جز فشار اجتماعی و روانی بیشتر چیزی برای زنها نداشته باشد. قوی بودن وضعیتی پیوسته و مداوم نیست و پر از بالا و پایین شدن است، نه فقط برای زنها که برای هر انسان معاصری! امروز قوی بودی، فردا دیگر نمیتوانی قوی باشی. سال گذشته قوی بودی ...
شعر «در آستانه» شاملو میتواند بیانیهای برای حیات درونی آدم باشد. مسیری که باید همهی عمر طی کنی تا به آن نقطه برسی. و ظرفیت درونی تو را میسنجد که چقدر توان داری:توانِ دوستداشتن و دوستداشتهشدنتوانِ شنفتنتوانِ دیدن و گفتنتوانِ اندُهگین و شادمانشدنتوانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدا ...