زوج جوان میز کناری‌مان یک پسربچه داشتند که مدام سر و صدا می‌کرد و یک دقیقه هم آرام نمی‌گرفت. مادر از کیفش یک کتاب داستان درآورد و جلوی بچه گذاشت. بچه شروع به ورق زدن کرد. بعد یکدفعه با ذوق گفت: «ئه خارپشت!» و شروع کرد به داد زدن: «آهااااای خارپشته! آهاااای خارپشته» تا اینجای کار ایرادی ندارد، بچه اس ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

وقتی یه بار تجربه‌ی از دست دادن بچه‌ت رو داشته باشی، آدم‌های اطرافت، حتی نزدیک‌ترین‌ها، بارداری‌شون رو ازت قایم می‌کنن. شاید می‌ترسن چشمشون بزنی یا حسرت بخوری! و این همون اتفاقیه که از سقط هم دردناک‌تره. انگار دوباره داری چیزی‌ رو از دست میدی؛ این‌بار آدم‌های اطرافت رو... ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

پرسید: «خوبی؟ راستش رو بگو.» نوشتم: «کل شبانه‌روز توی گوشم صدای آب و باد می‌آد؛ انگار وایساده باشم کنار دریا، وقتی طوفانه. شب‌ها تنگی نفس دارم و روزها سرفه. به‌زور خوابم می‌بره و وقتی بیدار می‌شم اونقدر دست و پاهام درد می‌کنه که پشیمون می‌شم از بیدار شدنم. تپش قلب دارم، دست‌هام بی‌حسه، وزنم هر روز م ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بچه که بودم، تنها موتور جست‌وجویم مامان و بابا بودند. مامان حکم گوگل را داشت و بابا شبیه هوش‌مصنوعی بود. هروقت سوالی برایم پیش می‌آمد، می‌پرسیدم و آن‌ها هم اولین جوابی را که دم دستشان بود، تحویلم می‌دادند. چیزی از درست و غلط جواب‌هایشان نمی‌دانستم. اگر می‌گفتند پلنگ از فیل بزرگ‌تر است یا آمریکا اسم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

نیکولای آبی: - کتاب رنگ‌آمیزی گرفتم اعصابم آروم شه. - چه خوب! از این‌هایی که واسه بزرگسال و پر از جزئیاته؟ - نه، اون‌ها بیشتر اعصاب خردکنه! از این‌ها: 👆 بعد ا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

کاش می‌شد بعضی از آدم‌های زندگی‌مون رو آخر هر سال بدیم بازیافت و در ازاشون پودر لباسشویی با رایحه‌ی لیمو بگیریم. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

برای اینکه به خودم حال بدهم، کنسرو قلیه‌ماهی خریدم و با برنجی که از قبل توی یخچال مانده بود، گرم کردم و مشغول خوردن شدم. تازه یک قاشق خورده‌ بودم که یاد دوستم افتادم. همین چند ماه پیش، برای خودش قلیه‌ماهی سفارش داده بود و هنوز عکس قلیه‌ماهی از استوری‌اش پاک نشده بود که مُرد...قاشق دوم را به یاد فلان ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

شبیه زیرپوشی که سال‌ها پوشیده شده و دیگر زیر هیچ‌جا را نمی‌پوشاند، پاره‌ام... ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

موبد موبدان، مهربان فیروزگری، هفدهم اسفندماه درگذشت. او بزرگ‌ترین رهبر زرتشتیان یا کسی شبیه به پاپ برای مسیحیان بود. پیرمردی خوشرو که لبخند از صورتش نمی‌افتاد و مصداق عینی اسمش، «مهربان» بود. «گمنام» بود. آنقدر که اگر در خیابان می‌دیدی‌اش،‌ با آقای باقری،‌ پیرمرد بازنشسته‌ی همسایه‌تان اشتباه می‌گرفت ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

پیاز توی سبد پیاز و سیب‌زمینی‌ها در عرض سه هفته، بیست و هفت سانت جوانه زده. با خط‌کش اندازه گرفتم و چرند نمی‌گویم. آن‌وقت گلدان گران‌قیمت گوشه‌ی پذیرایی که آبیاری به موقع، کود به موقع، سم‌پاشی و نوازش و این قر و فرها را دارد، در سه سال گذشته فقط ده دوازده سانت رشد کرده. ماجرا از این قرار است که پیاز ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید