برادران دالتون طوری در اتاق من کنگر خورده اند و لنگر انداخته اند که من از خودم خجالت می کشم که چند روز پیش عنوان بزرگ با معرفت را به آنها داده بودم.یعنی شما فک کن من صبح هایی به این زیبایی اول وارد یک دالان تاریک می شوم.بعد با استفاده از یک آسانسور عجیب و غریب و ترسناک خودم را به قسمت اصلی ساختمان م ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

1. لیلا یکی از دوستان صمیمی سارا بود که چند سال پیش دوستی شان بهم خورد و سارا از همه جا بلاکش کرد.بعد امروز من لیلا را اتفاقی دیدم و سلام و احوالپرسی کردم و اینا.لیلا احوال سارا را پرسید و من گفتم که خوب است و او گفت: - به سارا بگو خر نباشه و من رو از بلاکی دربیاره.دنیا ارزش نداره. امشب به سارا زنگ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سوده همکار ساختمان قبلی ساعت سه بعدازظهر به من زنگ زد و بعد از سلام و احوالپرسی پرسید: - رسیدی خونه؟ - تو رو خدا بیا من رو هم ببر توی اون دخمه! - چی شده؟ - این تازه به دوران رسیده در دستشویی خانم ها رو قفل کرده و گفته هیچ کسی حق استفاده ازش رو نداره غیر از خودش! - نه - باور کن.امروز نتونستم برم دستش ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

مادر نیلوفر دوست من یک دوست دارد به اسم میترا که بسیار پولدار است و الان ساکن آمریکاست و در یک جواهر فروشی کار می کند و نیلوفر بارها او را توی سر من کوبیده است که میترا با هفتاد سال توانسته است توی آمریکا برای خودش کار پیدا کند آنوقت تو می ترسی آمریکا بروی چون فکر می کنی کار پیدا نخواهی کرد.یعنی شما ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

1. در حال بسته بندی لوازم خانه هستم و به راحنی از هر چیزی که فکرش را بکنید چشم می پوشم غیر از انواع فنجان و ماگ و هر آنچه که مربوط به چای می شود. البته هر آتچه که از چوب ساخته شده باشد را هم نمی توانم جا بگدارم.کلی هم وسیله چوبی دارم از جمله یک فنجان چوبی زیبا که رویش حک شده است : نزد عقاب بلند پروا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

1. صبح دلم نمی خواست از ماشین پیاده شوم و بروم داخل آن دخمه.کمی توی ماشین ماندم و بالاخره رفتم و فهمیدم این ساختمان در قرق واحدهای کامپیوتر و فنی اداره است و دوازده همکار در آن جا مشغول به کار هستند و حال ادم را به هم می زنند از بس هر چیزی که از انها می پرسی بلد هستند. رفتارشان با من عالی بود و همه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سارا یک قرص نان برایم آورده بود تا فردا در آن دخمه حداقل یک چیزی برای صبحانه همراهم باشد تا از گرسنگی نمیرم.گفتم: - مرسی لازم نیست. پیشخدمت برام صبحونه میاره. - پیشخدمت داره؟ - آره - یه طوری حرف می زنی که فکر کردم قراره بری توی قعر زمین.یاد الیورتویست افتاده بودم. ◇ این برای خنده بود. اشغالگر صبح عل ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

هوا ابری- بارانی بود و بیچاره سارا دلش نمی خواست بیاید پیاده روی و تقریبا مجبورش کردم بیاید زیرا از فردا به آلکاتراز منتقل می شوم و خشم از اشغالگر+جای مزخرفی که قرار است بروم+ این بچه مدیر عوضی باعث انبساط جمجمه توی سرم شده بود و احساس می کردم همین الان است که کله ام بترکد. به سارا که رسیدم.سارا به ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یهو آدم با موقعیت هایی روبه رو می شود که نمی داند جوک است یا دوربین مخفی برای سنجش تحمل روحی و روانی ما.روح و روانی که مدتهاست به فاک رفته است و این را دیگر هر آدمی با کمترین مقدار عقل هم می داند و روی این حساب سعی می کند روی نورون های ملت راه نرود‌. مدیر اداره دارد روی نورون های من راه می رود و طور ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

قسمتی از مسیر پیاده روی من و سارا بر بیابان است.بیابان از لحاظ نبود هیج آدمیزادی آن طرفها.وگرنه خود مسیر سراسر درخت است و گل و گیاه و پرنده.اما،چون پرت است کمتر کسی از آنجا رد می شود و معمولا خلوت خلوت است‌. در آن مسیر خلوت یک تریلی پر از هندوانه توقف کرده بود و یک پسر جوان رفته بود بالای بار هندوان ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید