امروز صبح که بیدار شدم، قرصای صبحمو با اشتها خوردم. رد اشکای دیشبو پاک کردم و از توی کشو سوم از بالا یه نقاب خنده تمیز برداشتم زدم به صورتم. تختخوابمو مرتب کردم و از اتاق زدم بیرون. صورتمو با آب یخ شستم. مسواک زدم و طبق معمول صبحونه نخوردم. ساعت کاسیو مشکی رو گذاشتم تو جعبه ساعتام و سیتیزن سفیده رو ...
دقیقا نمیدونم از کِی بود که خودمو گم کردم. دیگه یادم نیومد چی خوشحالم میکنه. چی ناراحتم میکنه؟ دقیقا نمیدونم از کِی بود که حس کردم توی هوا معلقام. شبی بود که رفتی؟ آخرین روز دبیرستان؟ غروب جشن فارغ التحصیلی؟ شبی که بابا نبود؟ شبی که عمه جان نبود؟ از کِی بود که دنیا شروع کرد به آخرش رسیدن؟ من از کِی ...
دیشب یه باشه بزرگ گفتم به تمام باید های زندگی. قرص خوابمو لقمه کردم خوب جوییدم و دادم پایین. حدس بزن چی شد! بله. سرکار خانم دوباره (دوباره که چه عرض کنم! حسابش از دستم پریده) اومدی به خوابم. نمیذاری آدم دو دقیقه چشماشو ببنده به همه چی و خیلی چیزا رو از ریشه بزنه قطع کنه. پا که شدم از سر مهربونی های ...
پسرک تازه از مدرسه رسیده، زنگ آیفون قدیمی رو فشار میده، قبل از صدای بوق، صدای قررررچ دکمه رو میشنوهه. رمز باز شدن در رو میگه: "منم" و وارد میشه. هوا خیلی عجیب ابری شده. شاید اگه برف بباره فردا تعطیل شه. پسرک لباساشو عوض میکنه، قربون صدقه مرغ عشق هاش میره، ناهار که خورد میشینه پای تلویزیون. میزنه شبک ...
بعضی وقتا که میرم دکتر یا تراپی، چون دیر میشه مامان فکر میکنه رفتم دختر بازی! مامان پسرت طوری بزرگ شد که دخترا رو بازی نده... بعدشم مامان پسرت اگه اونقدر روحیه خوبی داشت که... مامان پسرت دقیقا شد همون چیزی که نباید، چون عاشق کسی شده بود که نباید... این نوشته هم قراره مثل اون نوشته ها شه که سه نقطه ...
این روزا خیلی از خودم میترسم. میترسم کاری کنم افسردگیام بیشتر بشه، میترسم حرفی بزنم و نه بشنوم، میترسم کاری بکنم و شکست بخورم، میترسم فلان تصمیم رو بگیرم اشتباه باشه، میترسم رفتاری داشته باشم که حس میکنم طرف مقابلم منو اونطوری ببینه ولی نبینه، میترسم از خودم این روزا چون فهمیدم اصلی ترین دلیل حال بد ...
این چند جمله از طرف خودمه به خودم... اگه روز سختی داشتی. اگه فروپاشی های روانی زیادی رو تجربه کردی. اگه روز شانست نبوده. اگه خیلی کار کردی و خسته ای. اگه حس های بد از اطرافیانت گرفتی. اگه درس نخوندی. اشکالی نداره. شده دیگه! از همه طرف داری میخوری! حداقل دیگه خودت برا خودت نزن! حداقل خودت با خودت مهر ...
با یه پای زخمی اومدم نشستم اتاقم. حال ندارم بشینم پشت سیستم. لپ تاپ رو روشن کردم و همینطوری دارم ول میچرخم. دارم به این فکر میکنم چقدر تنهام! تنهایی گاهی وقتا به این معنی نیست که کسی کنارت نباشه. تنهایی بعضی وقت ها مثل الانِ من به این معنیه که کسی به فکر تو نباشه. نگام میوفته به انگشت پام که خونی و ...
امشب ستارهها رو بی عینکم هم میشد ببینم! اخه خیلی زیاد و پر نورن. خیلی هوا صافه. وقتی راه میری یه حس خنکی صورتتو نوازش میکنه. این هوا جون میده برای پیاده روی، زیاد و طولانی، بعد که به یه سوپرمارکت شبانه روزی رسیدیم، دو تا بستنی هم بگیریم بخوریم! اگه گم شدیم چی؟ بهتر! تو باشی دیگه برام مهم نیست راه ک ...
ساعت 36 دقیقه از چهارشنبه 23 آپریل گذشته. خودمو به بی اشتهایی زدم سر شام و حالا دزدکی رفتم نون و ماست آوردم پشت میز کامپیوتر میخورم. فرندز میبینم و تلخ ترین خنده ها رو روی صورتم رسم میکنم. اصلا چه معنی میده این وقت شب توی این شرایط من بشینم به این فکر کنم "چقدر از دست دادن من راحت بوده برات" ؟ چرا ب ...