امروز لیلی با ذوق به خواهرزادهام گفت بیا با پروژکتور فیلم ببینیم، منم استقبال کردم، با چالش انتخاب فیلم مواجه شدیم، اونقدر بالا و پایین کردم بین فیلمهای جدید تا اینکه نمیدونم چی شد من یاد وال ای افتادم، خیلی با ذوق گفتم دوست دارم […] ...
یک ماه قبل از عید مامان کمردرد شدیدی گرفت، وقتی بردیمش دکتر و امارآی ازش گرفتن، فهمیدیم دیسکش پاره شده! چرا؟ مثل همیشه نمیدونیم، خودش هم نمیدونه. این مدت استراحت کرده بود، من به خاطر اینکه بهش کمک کنم امسال زودتر برگشتم. صبح که از […] ...
بابام اخلاق جالبی داره، تا وسیلهای کامل خراب نشه درستش نمیکنه، البته وقتی هم کامل خراب بشه بازم ممکنه درستش نکنه، بستگی داره به اینکه چقدر نیازش داره. ماشین هم براش اینطوریه، همیشه میگه داره کار میکنه ولی خب با چه شرایطی. چند وقتی بود […] ...
برای خونهی لیلی تصمیم گرفته بودم تلویزیون بخرم، حتی سیمکشیهای خونه رو هم بر اساس نصب تلویزیون طراحی کرده بودم تا اینکه در مهمونی شب فیلم خونهی مسعود با پروژکتورهای شیائومی آشنا شدم و خوشم اومد. احساس کردم به جای تلویزیون باید این رو بخرم […] ...
فکر میکنم اوایل اسفند مامان ازم پرسید برنامهات برای هفتهی آخر اسفند چیه؟ منم گفتم نمیدونم، خیلی سریع گفت من کاری به بقیه کارهات ندارم، شنبه خونه باش مراسم افطاری داریم. من از برنامههایی که دیگران برام مشخص میکنن و مربوط به هفتههای آینده هستن […] ...
طی یک سال گذشته ما چندین بار درگیر موتورخانه ساختمون بودیم ولی همسایهها از انجام کار درست به دلایل مختلف فرار میکردند تا همین چند روز پیش که دیگه کلا ترکید. آب گرم و گرمایش ساختمان کلا رفت روی هوا. جلسه فوری برای رفع مشکل […] ...
امروز بعد از جلسات روز یکشنبه با مسعود رفتیم ارگ قدم زدیم و در یکی از کافههای اونجا نشستیم و دربارهی کارهایی که قراره در آینده انجام بدیم و طرز فکر و بینشی که نسبت به اونها داریم کلی گپ زدیم. من این جلسات رو […] ...
امروز سر کار بودم، دلبر بهم گفت میای بریم برای لیلی خرید کنیم؟ گفتم فرصت ندارم اگر میشه خودت برو و برای من عکس بفرست، بعد از مدتی از فرآیندش خوشم نیومد و بهش گفتم خودم میام دنبالتون بریم خرید. بعد از مدتها تصمیم گرفته […] ...
امروز لیلی داشت با روبیکش بازی میکرد، به نظرم روبیک خیلی قشنگی اومد، بهش گفتم این رو از کجا آوردی؟ با یک حالت متعجب بهم گفت: «بابایی، یادت نمیاد؟ این رو خودت برام خریدی!»، خیلی احساس پیری بهم دست داد. برای اینکه با این احساس […] ...
طی ده روز گذشته وقت خوبی گذاشتم و با خودم کلی گپ زدم و برنامههام رو برای سال ۱۴۰۴ مشخص کردم. کارهای عجیبی قرار نیست بکنم. یک جورایی سال آخر قبل از چهل سالگی رو میخوام بزارم و کارهای نیمه تمام رو تموم کنم، کارهایی […] ...