لبه دنیا رو تو انیمیشن Soul دیدم. اونجا برای اینکه جو گادنر بتونه برگرده بهش می گفتن باید صبر کنی لبه دنیا دیده بشه بتونیم برت گردونیم. اما شادمهر میخونه؛ تو به هر راهی بری من ادامه میدمت. دوباره در Soul میبینیم روی لبه دنیا باز سرنوشتش عوض میشه و اونی که قراره باش ادامه بده ول می کنه می ترسه فرار ...
امروز اسم آشنایی رو لابهلای اخبار دیدم و وقتی به صرافت افتادم و خبر رو پیگیری کردم، به عکسش هم رسیدم. میم دیروز رفته زندان و یک سال رو باید توی یکی از بدترین جاهای دنیا سپری کنه. سالها بود هیچ خبری ازش نداشتم و هیچ ارتباطی هم نداشتیم اما یهو یاد اون سالها افتادم. دوستِ دوستم بود و هزاران کیلومتر ...
سلام (برای بار هزارم به خودم میگم بیا و فقط بنویس.) ۱) این هفته خیلی خستهکننده بود. یه گرهی افتاده بود توی کارمون و انگار هر چی بیشتر دنبال راه حل میگشتیم، بدتر جواب میگرفتیم. آخرش تصمیم گرفتیم برگردیم به همون حالت اولی که جواب میداد، همون رو ارائه بدیم تموم بشه بره. به همهی ساعتهای اضافها ...
برایم نوشت که: «خب من فک میکنم مثل همیشه باشیم بهتره. درست مثل قبل، دوست و هم کلاسی». دنیا روی سرم آوار شد. نبض زندگیام ایستاد. چیزی نتوانستم بگویم، دو-سه دقیقهی بعد نوشتم «باشه.» و از تلگرام خارج شدم. دوباره نوتیفی از دخترک دریافت کردم، سریع پیامش را باز کردم. زندگیام دوباره جریان گرفت و لبخند ...
آیزایا برلین برخی روشنفکران روسیهی عصر شوروی را از نزدیک میشناخت؛ از جمله، دیدارهایی با بوریس پاسترناک داشت و رمان دکتر ژیواگو را پیش از انتشار خوانده بود. او جدا از خاطرات دیدارهایش با پاسترناک، دو یادداشت کوتاه دربارهی تنها رمان این بزرگترین شاعر قرن بیستم روسیه نوشته است برای مطالعهی متن کام ...
این زنهایی که همیشه یه تیکه النگدولنگ دستشونه، یه جور دیگهای قشنگاند. یه چیز جوندار و عمری که باز کردن و بستن نخواد. باهاش بخوابی، بلند شی، بری حمام، خراب نشه. برای جلوی مهمون و مردم نیست، برای دل خودته. یه دونه النگوی نازک مثلاً یا دستبند جمعوجور.بعد این زنه داره با یه نکبتی بچه میخوابونه، ...
گاهی در خلوتم به این فکر میکردم که دخترک از احساس من به خودش خبر دارد یا نه. بعید است در این مدت متوجه نشده باشد، بعید است نداند که من چقدر دوستش دارم. چند بار میخواستم از احساسم به او بگویم ولی نتوانستم. من میترسیدم از اینکه به او بگویم، میترسیدم که دوستم نداشته باشد، میترسیدم که پسم بزند و به ...
از همان روز اول به دخترک احساس خاص و متفاوتی داشتم، او برایم دنیای دیگری بود. او دختر باران بود و از نژاد گلها، او برایم با همه فرق داشت. چشمانش دریا بود، موهایش موج، لبانش ساحل و گونههایش کویر بود، دخترک نقاشی زیبای خداست. او را با شهد گلها آفریدهاند، زادهی گلستان است و فرزندخواندهی زمستان.هم ...
سلام به هر کی که هنوز به اینجا سر میزنه :) دو ماه از پست قبلی میگذره و یک ماهه که میخوام بیام و از اون بازهی یه هفتهای بگم که توش دو بار از منطقه امنم بیرون اومدم. اولیش یه پنجشنبهای بود که رفتم سفر. یه سفر یه روزه با توری که قبلا هم همراهشون سفرای یک روزه رفته بودم. ولی این "قبلا" به قبل از ک ...
نویسنده این سطور خیلی علاقه داشت که یک جمجمه گاومیش یا بایسون به دیوار خانهاش نصب کند. او به المانهای معماری داخلی سبک جنوب آمریکا که متاثر از بومیان آمریکایی است بسیار علاقهمند میباشد. گاهی وقتها حس میکند در زندگی گذشتهاش رئیس قبیله چروکی بوده و برای تزیین چادر سرخپوستی از یکی از همین جمجمه ...