این هفته خیلی بهم خوش گذشت، کلا هر وقت میتونم یکی رو سوپرایز کنم و خوشحالش کنم خیلی بهم میچسبه و این هفته با مهمونی که برای مامان گرفتیم واقعا این اتفاق افتاد، بقیه روزها هم به نظرم روتین گذشت، نوشتم، خوندم، دیدم، یاد گرفتم، […] ...
اول سال که داشتیم برنامههای شش ماه اول سال رو مشخص میکردیم، یکی از پروژههایی که روی زمین مونده بود و صاحب نداشت طراحی و پیادهسازی اپلیکیشن TV بود، من خیلی با ذوق گفتم بدید ما انجامش میدیم. کلا عاشق کارهایی هستم که هیچی ازش […] ...
دانشگاه رفتن برام به یک کار کسالتآور تبدیل شده که باید برای تغییر فضا مسخرهبازی در بیارم با بچهها که اذیت نشم، سر کلاس آخر که انگیزه و هیجان داشتیم، استاد درباره EQ صحبت کرد و یک تست معرفی کرد و گفت بعدا بزنید، برای […] ...
یاوانای من، ای پدید آورندهی طبیعت، ای که زیبایی با تو معنا پیدا کرد، ای خالق تلپریون و لورلین. منم آئوله، همان که نامش با نام تو گره خورد، مرا به یاد داری؟ روزگار بسیاری است که از هم دور ماندهایم و سیاهی بین ما جدایی افکند. هنوز گلهای زیبا، رایحه داستانهای ما را نغمه میکنند، چمنها مرا با یادت ...
بعد از اینکه از سفر کنیا برگشتیم من خیلی علاقهمند شدم به نوشتن سفرنامه، تلاشهای خوبی کردم، یکبار کلیات داستان رو نوشتم، فصلبندی کردم و از ابتدا تا انتهای سفر رو سعی کردم خلاصهوار بنویسم، بعد دوباره برگشتم از اول و شروع کردم به پرداخت […] ...
دیروز خبر درگذشت پاپ فرانسیس؛ رهبر کاتولیکهای جهان، منتشر شد و حرف و حدیثهای متعددی در خصوص ایشان حداقل در فضای مجازی ظهور و بروز پیدا کرده است. البته ایشان بسیار... ...
زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست. همه چیز قبلاً اتفاق افتاده است. اتود در قرمز لاکی٬ آرتور کانن دویل زمانی که نام داستان جنایی خاصه از نوع کارآگاهیاش به گوش میرسد نام یک نویسنده خودنمایی میکند: «آرتور کانن دویل». نویسندهای که با خلق شخصیت شرلوک هولمز، ژانر کارآگاهی را به اوج رساند و به اندازهای […] ...
دیشب خیلی دلم هوس پیتزا کرده بود، داشتم بلند بلند فکر میکردم که دیدم مصطفی هم اومد بالای سرم و گفت دایی منم دلم خیلی میخواد، ساعت نزدیک ۱۱ شب بود، تصمیم گرفتیم اینترنتی بخریم ولی درگاه پرداخت کار نمیکرد، به نظرم احمقانه بود، کسی […] ...
این صفحه چندین روز است که باز است تا بنویسم، اما نوشتنم نمیآید. پر از حرفم اما لبهایم را بستهام. کامشین عزیز دندانها را رها کردم چون «خسته بود». میدانی که چه میگویم. هیولا را نمیدانم چه کسی بیدار کرد اما وقتی دکتر، یک دکتر برای اولین بار با دیدنم روی ویلچر گفت ای داد…Continue reading آیا به ا ...
من تصمیم گرفته بودم بمونم تا مامان از کربلا برگرده، چند سال پیش که اولین بار با ذوق رفت کربلا تا امروز هر سال رفته و به محض برگشت میگه من دوباره باید برم. خیلی خوبه که میدونه چی خوشحال میکنه و تمام تلاش خودش […] ...