بندهای این پست شمارهگذاری نداره چون همهشون به هم مربوطن. داستان از اینجا شروع شد که من چند ماه پیش، رفتم کارت متروی دانشجوییمو شارژ کنم. لازمه همین جا یه توضیحی در مورد این کارت مترو بدم. دورۀ کارشناسیم، خوابگاه و دانشگاهم نزدیک هم بودن و زیاد از اتوبوس و مترو استفاده نمیکردم؛ ولی دورۀ ارشد، همی ...
سریال کره ای پس فطرت یا زندگی سطح پایین low life حالا نمیدونم چرا این اسمو داشت . ولی سریال جذابی بود . داستانش جدید و باحال بود . داستان راجبه پسری به اسم هی دونگ عه که از بچگی با عموش بزرگ و زندگی میکنه و عموش برای پول در اوردن هرکاری میکنه . این سری بهشون پیشنهاد میدن تا برن به یه جزیره ای ، ...
اوه، تویی. رسیدی. فکر نمیکردم. کبوترها رو ببین، چهقدر زیادن. پناه بگیر. من میترسم. آخ، قلبم، قلبم خیلی درد میکنه. میشه دستت رو بگیرم؟ ببخشید، دندونهام میخارن، مثل همسترها. دستم رو بگیر. چرا دارم میلرزم...؟ تو میدونی؟ ببخشید گفتنش... گلوم و چشمهام هم درد میکنن. نمیدونم جسمانی شدنش چیز خوب ...
ازت نپرسیدم کجا داریم میریم، چون تا وقتی با تو بودم کجاش مهم نبود. تو مثل مه بودی. کنارت خودم رو گم میکردم. نمیتونستم درست فکر کنم، نمیتونستم تصمیم بگیرم. یهزمان خودم رو با این آروم میکردم که اگر استعداد ندارم حداقل دارم تلاشم رو میکنم. الان حتی تلاش هم نمیکنم. هرچیزی که انجام میدم و هرچیز ...
دیروز دخترا دفتر نقاشیشون رو آوردند که نقاشی بکشند. لیلا گریه کرد که چی بکشه. رفتم با مداد براش طرح سادهای از یه دختر کشیدم. با دایره و مثلث و بیضی. لیلا گفت مامان چقدر قشنگ کشیدی! زینب گفت مامان شغل تو چیه که اینا رو یاد گرفتی؟ گفتم شغلِ من خوشحال کردن شماست. یه کتاب قصه هست به نام اردوی رنگی ر ...
خیلی کم وقت دارم. گفتم تندی این وسط یه پست هم بنویسم. بعد مدت ها لپتاپ رو روشن کردم تا سوالات امتحان بچه ها رو طرح کنم و صفحه وبلاگ باز بود واسه همین گفتم، چرا که نه؟ همیشه کارهام همینه. دیگه خیلی پربرنامه نیست، چون دیدم برنامه ها واقعا قابل ریختن نیستن. فقط میتونی توی همین لحظه ای که هستی کاری که ب ...
زیاد عادت به زندگی بدون دغدغه ندارم! اما ظاهرا الان تنها چیزی که باید براش کار کنم ریسرچ جدیدمه. حدود ۲۰ روزی هست که نقل مکان کردم به شهر و ایالت جدید برای دوره پست داک! برای خونه وسایل خریدیم و پرش کردیم. یه خونه ی یه اتاق خوابه گرفتیم که خیلی دوسش داریم. طبقه دومه. بزرگ و جاداره. دیشب میز ارایش خر ...
دلم میخواد بشینم و از اول همه ی فیلم های حاتمی کیا رو تماشا کنم... بوی پیراهن یوسف، دیده بان، برج مینو، خاکستر سبز... مگه میشه بغض نکرد سر خیلی از صحنه هاش؟ هروقت حس می کنم خودمو گم کردم و غبار غفلت روی روحم نشسته، سری به پوشه ی فیلم هام میزنم... چی کار کردین شما آقا ابراهیم؟ ...
تا جایی که میدونم این داستان واقعیه: روانپزشکی گفته: پسره به مسخره ترین دلیل ممکن خودکشی کرده بود. به مامانش گفته بود هوس کتلت کردم. باباش پریده وسط برگشته گفته ..نه که خیل آدم مفیدی هستی، کارم میکنی، حالا دستور غذا هم میدی؟ پسره هم یه بسته قرص خورده و وصیت نامه نوشته که: « حق با باباست، من خیلی ...
دیروز عصر که با علیرضا از خرید برمیگشتیم، مثل خیلی وقتها دوباره توی ترافیک گیر کردیم. قبلش هم بهش گفته بودم: « امروز خیلی خستهام، کاش خودت بری » غرغری کرد و گفت: «دست تنها سخته...»آخرش باهم رفتیم و بچه ها قبلش گذاشتیم خانه مادر شوهر بنده خدا نمی دانست چی بگه بیشتر خریدها رو خودم انجام دادم و ...