سلام! چند وقته بازدید بلاگم بالاست و تقریبا داره آرشیوم خونده میشه بیاید یکم معاشرت کنیم ...
توی آینه نگاه میکنم و آب دهنم رو قورت میدم. هرچی تلاش کنم، نمیتونم صدای توی سرم رو خفه کنم؛ این چیزی نبود که تو میخواستی ببینی. _ یه مدت خیلی خوب شده بودی، همهش دلم میخواست بوست کنم. چه بلایی به سرت اومده؟ یه بغض دیگه. نباید اینطوری میشد. نوشتههای روی تخته آزارم میدن و باعث میشن سرم گیج ب ...
صبح که بیدار شد همهچیز مثل همیشه بود. فقط بوی تند آهن اذیتش میکرد. پنجره رو باز کرد. وقتی خواست لباسش رو از روی زمین برداره و بپوشه حس کرد چیزی از گوشهی چشمش سر خورد پایین. نمیدونست اشکه یا عرق یا خون. اهمیتی هم نمیداد. لباسش رو پوشید و رفت طبقهی پایین. روی پلهی سوم، لیوانی افتاده بود. طبقهی ...
فکر نمیکردم این همه مدت باشه که اینجا ننوشتم. اتفاق کم نیفتاده از اون موقع، ولی فکر کنم بزرگترینش نه جنگ، بلکه فوت شدن عموم بود. یه لایهی غمی کشید روی زندگیم از اون موقع، تقریبا هر شب توی خوابهام هست، و واقعا نمیدونم بابا چه شکلی باهاش کنار میاد وقتی برای من این شکلیه. تجربهی عجیبی هم بوده کل ...
تند و گزارش وار از سفر می نویسم، شاید بعدها به همراهی همسفرم، هدی، کتابچه ای چیزی از توش در اومد. از اون صبحی که به کله م زد دعوت هدی، (دعوت هدی؟) رو جدی بگیرم و همسر هم نه نگفت و زینت خانوم هم ذوق زده همراه شد، تا وقتی بلیط مهران گیر آوردم به تعلیق و تردید و هیجان گذشت. بلیط اینترنتی مرتب کنسل میشد ...
وقتی از سفر برمیگردی خونه، چی میچسبه؟ من که دلم برای دستپخت خودم تنگ شده بود! وقتی سحر روز سهشنبه برگشتیم خونه، توی یخچال چند تا گوجه بود و چند تا بادمجون. با همونا، دمیگوجه با تهدیگ بادمجون درست کردم. برای شام همسر رو بیدار کردم و گفتم برو سیبزمینی بخر. میخواستم سیبزمینی تنوری درست کنم. ح ...
زهرای بابا سلام یک ماه دیگر و بیشتر هم گذشت. در این مدت خیلی گرفتار بودم و خسته شدم. بالاخره اثاث کشی کردیم و خانه ای که 13 سال در آن زندگی کردیم را رها کردیم. در این مدت بهترین های زندگیم یعنی تولد "دادا" و تو و بدترین اتقاق زندگیم یعنی از دست دادن تو در این خانه اتفاق افتاد. اتفاقی که هنوز آزارم ...
علاوه بر شورای واژهگزینی که سالیان ساله که شنبهها برگزار میشه و سالیان ساله که من شرکت میکنم، یه جلسهٔ دیگه هم بعدش داریم که موضوع اون نامهای تجاریه و دو ساله که برگزار میشه و یه کم خصوصیتر از شورای واژهگزینیه. هر هفته یه سری اسم عجیب و غریب میفرستن برای گرفتن مجوز و ما هم بر اساس اصول و ضواب ...
کار درست همینه، مگه نه؟ خودت بهم گفتی. نمیدونم. شاید هم دارم اشتباه میکنم. اون شب که از خواب پریدم رو یادته؟ همون شبی که با گریه اومدم سراغت؟ بهم گفتی همهچیز درست میشه، نگفتی؟ بهت قول دادم اوضاع رو درست کنم. قول دادم همهچیز رو بهتر کنم. ولی وقتی دراز کشیدهم و موجها از روم عبور میکنن، نمیتو ...
بهم میگفت تو از اونایی هستی که نمیتونن قورباغههاشون رو اول از همه قورت بدن. میخواستم بهش بگم تو هیچوقت نتونستی منو درست بشناسی. ولی نمیدونم. شاید هم این منم که هیچوقت نتونستم خودم رو درست بشناسم. بعد از دو ساعت تموم بحث و دعوا آخرش به این نتیجه رسیدیم که قرار نیست قرارداد رو بفرسته. ولی کی می ...