یکسالی بود که به دنبال برگزاری نمایشگاه بودیم، میخواستیم یه نمایشگاه گروهی بزنیم، به همراه استاد و سایرین که من هم جزءشون بودم، استاد به هر دری زدن، هر نهادی که فکرش رو بکنید و هر سالنی که تصورش رو بکنید رفتن، اما به هزار و یک دلیل مجوز داده نشد، از اواخر بهمن بخاطر شرایط بدی که برام بوجود اومد ، من ...
شبهای قدر، خیلی دعاها کردم... ولی یک تصمیم مهم گرفتم: روالهای غلط زندگیم رو به هم بزنم. چون خطا و اشتباه با غفلت خیلی محتمل هست. اما روالها دست خودمه. فقط روالهای غلط رو به هم میزنم. همین. از بهمن ماه، مصطفی چند بار گفت برو پارچه بخر، بده خیاط که دخترا برای عید لباس هماهنگ داشته باشند. اما هم ...
هممون میدونیم که در زمان جنگ جهانی اروپاییها برای کم کردن هزینههای لباس اومدن و پارچه به کار رفته شده در لباسها رو کم کردن... جالبیاش اینجاست الان لباسها کوتاه شده ولی نه قیمتا پایین اومده نه برای اینه که پارچه مصرفیاش کم بشه! تازه لباسهایی که کوتاه تره بعضا با قیمتهای بیشتر هم دیده میشه ...
جناب شمس تبریزی میفرمایند: خرابش کردم که عمارت در خرابی ست... جز اینه که برای ساختن از نو، باید اون چیزی که وجود داره رو خراب کرد... و من سخت مشغول هستم... هر چیزی و هر کسی که مانع از نو ساختنم میشه رو دارم تخریب میکنم... نمیخوام کهنه ها بمونن... میخوام نو بشم... خیلی سخته... خیلی درد داره... اما شا ...
دیشب نزدیک ساعت 1 شب وقتی داشتم کارامو انجام میدادم یهو همه چی متوقف شد نفس کشیدن سخت شد به خودم اومدم دیدم نمیتونم جلوی گریه کردنمو بگیرم با صدای بلند بدون وقفه چندین دقیقه گریه کردم هی میگفتن خب چی شده؟ از چی ناراحتی؟؟ واقعا جوابی براش نداشتم یا بهتره بگم جواب این سوال انتها نداشت... خیلی چیزا بو ...
بعضی وقتها یاد پستهای وبلاگ صابر راستی میافتم... بالاخره همه ما یه روزی باید بریم؛ حالا یا زودتر یا دیرتر چه خوبه یه چیزی از خودمون به یادگار بذاریم تا آدمها به یادمون باشن ...
خیلی تو ذهنم بود این بخش ماجرا رو بنویسم ، اما از قلم افتاد ، یه کم ذهنم پراکنده ست... اون آقایی که خانمش رو مجبور به عمل ابدومینوپلاستی کرده بود و فرستادش تو کما ، یه آقای فوق العاده وقیح بود و البته کریه... خدا رو شاهد میگیرم خانمش روی تخت بود، با منشی من که یه خانم خیلی لوند و اغواگر هست و از ارت ...
متولد ۶۴ بود، صورت ناز و لطیفی داشت، عمل ابدومینوپلاستی انجام داد و به راحتی آب خوردن رفت تو کما، به صورتش نگاه کردم، به بدنش، به شکمش، چی باعث شد که این بلا رو سر خودت بیاری، چی باعث شد که تا این حد احساس ناکافی بودن بکنی، مادرش مثل اسپند روی آتیش بود، گفت همسرش مجبورش کرده، آروم میگفت و اشک میریخ ...
هفته اول عید رو به صورت کلی در حال مسافرت بودیم. البته فقط استان خودمون و طی همین چند روز متوجه شدم که استان خودمون کلی چیز میز خوشگل داشته و داره که اصلا نیازی نبود که این همه راه رو بریم به شهرای دیگه حتی شهر بزرگی مثل اصفهان. این رو هم بگم که من واقعا توی مسافرت و مکانهای دیدنی هر شهری به شدت سخ ...
سال ۴۰۱ و ۴۰۲ توی یه مدرسه کار میکردم به عنوان یه جوون ۱۸ ساله واقعا ته خودم رو گذاشتم! زمانی که فهمیدیم مدرسه میخواد جمع بشه یه هارد خریدیم و فایل هامون رو توش ریختیم بعد اینکه مدرسه جمع و شد و چند ماه گذشت گفتم فایل های طراحی منو بدید ندادن و گفتن فایل های هارد پاک شده! اما چند وقتیه فهمیدم دار ...