آن شب داشتم با خودم فکر میکردم که چگونه به او پیام بدهم و دادهها را برایش بفرستم که ناگهان دیدم خودش پیام داد. دادهها را برایش فرستادم، تشکر کرد و من هم گفتم خواهش میکنم، همین. مکالمهمان تمام شد. من آدم حرفزدن نبودم، من آدم پیامدادن نبودم، من آدم سر صحبت را باز کردن نبودم، من هیچکدام از اینه ...
همه چی آروم بود. هوا آفتابی. صدای گنجشکها، شرشر آب و برخورد علفها به همدیگه میومد. چشمام بسته بود. همه چی رویایی به نظر میرسید. مثل همون صحنههای کلیشهای رومانتیکی که داخل فیلمهاست. خیلی حس آشنایی بود. انگار که این صحنه رو قبلا هم تجربه کرده باشم. -چه بانوی زیبایی چه صدای آشنایی. چه کلمات آشنای ...
۱- این روزا کمبود حضرت یار رو شدیدا احساس میکنم. فکر نمیکنم چیز خاصی باشه چون این حس هر چند وقت یک بار میاد سراغم که خب از سینگل بودن اینجانب هست. هنوز شرایط اینکه بخوام از یک نفر دیگه حمایت کنم رو ندارم. در واقع اصلا احساس میکنم اون استقلال و مهمتر از اون پررو بودنی که لازمهی داشتن شریک عاطفی ...
به گمانم فراموشی گرفتهام، چیزی را به یاد نمیآورم. تنها چیزهای محوی از گذشته به یادم مانده. اینجا کجاست، من که هستم؟ در تاریخچهی کروم گوشیام "بیان" به چشمم خورد، بازش کردم که آن را ببینم. یک صفحه برایم آمد، نام کاربری و رمز عبور میخواست، کلیک که کردم دیدم از قبل ذخیره شده بودند. از آن مرحله گذشت ...
برایم بنویس، زیرا همهی گلهای سرخی که به من هدیه کردی در گلدان بلورین خود پژمردهاند و تنها گلهای سرخ اشعارت که برایم سرودی هنوز سر زندهاند از همهی گلهای جهان و همهی زمانها تنها بوی عطر، در اشعار باقی میماند . . . غاده السّمان - کتاب معشوق مجازی متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های ...
تو راهروی ساکت و خلوت خوابگاه قدیمی و فرسوده ته جنگل قدم برمیدارم. فرش قرمز کهنه رنگی سرتاسر راهرو رو پوشونده. صدای برخود کفش هام با کف چوبی و لرزون زمین تو کل راهرو میپیچه. به دنبال اتاقت می گردم، تصورت میکنم، تصورت میکنم که منتظرمی، در حالی که دستت رو روی پاهات گذاشتی و لحظه ها رو با عقربه ثانیه ...
نمی دونم الان یازدهم هست یا دوازدهم البته فرقی هم نداره خیلی امروز هم مثل هر روز دیگه. بگذریم. تیتر این پست درباره معلم ادبیات کلاس اول راهنماییمه. اتفاقی چند روز پیش کوتاه دیدمش خب اون نمی شناخت طبیعتا و بعد حال و احوال و پرس و جوی ما ظاهرا هنوز ادبیات درس میده و حتی ابتدایی و معاونت و اینا هم رفته ...
نمیدونم از کجا و چجوری شروع کنم به نوشتن. اما این روزا به شدت تنها هستم. احساس تنهایی میکنم. کسی نیست که باهاش برم بیرون و یا باهاش تفریح کنم. من واقعا به تفریح جمعی و گروهی نیاز دارم. نیاز دارم به همهی این چیزا. و متوجه شدم هر چی سن آدم بیشتر میشه، تنها تر هم میشه. یک زمانی دوستایی داشتیم که باه ...
روزی که دیدمت زنده بودم. با خودم فکر میکردم که من میتونم روزها بشینم پیشت و از هرچیزی برات بگم و هرچیزی که برام تعریف میکنی رو با ذوق گوش کنم. چون تو آدم امنی هستی، پروانهی کوچکم. تو با خودت آرامش و حس خوب میآری. با تو میشه از دست تاریکیها فرار کرد. روزی که دیدمت بیشتر از چهار بار همدیگه رو ب ...
سلام دوستان ما یه عروسی دعوتیم، آرایشگاه که کارش خوب باشه و پول خون باباش رو هم نگیره تو تهران یا کرج میشناسید؟ ...