پنج‌شنبه، ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴. به‌مناسبت روز معلم دعوتمان کرده بودند به باغ یکی از همکاران، که سمت دماوند بود. بسیار دور. پنجِ عصر با کسی جایی قرار داشتم و اینها تازه پنج قرار بود از آنجا راه بیفتند برگردند تهران. سرویس گرفته بودند که صبح باهم برویم و عصر باهم برگردیم. راستش حوصلهٔ جمع زنانه‌شان را ندا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بهمن‌ماه ۹۲ دانشجوی سال چهارم کارشناسی بودم. درسی داشتیم به نام اخلاق مهندسی. دوشنبه‌ها، ساعت سه تا چهارونیم. با اینکه من تنها دختر این کلاس بودم و همیشه ردیف اول می‌نشستم و عیان بودم و چه حاجت به بیان، اما استادمان، موقع حضور و غیاب، هر بار اسم مرا هم می‌خواند و هر بار سرش را بلند می‌کرد که ببیند ه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

۱. یه بار تو یه گروهی یه بنده خدایی که نمی‌شناختمش معادل فارسی چندتا کلمه رو پرسید. راهنماییش کردم. چند وقت بعد پیام داد که می‌خوام تو مقدمهٔ کتابم ازتون تشکر کنم. اجازه می‌خواست و می‌پرسید با چه عنوانی بنویسم؟ گفتم نیازی به تشکر نیست و وظیفه بود. اصرار کرد. گفتم بقیه رو هر جوری نوشتین منم همون‌جوری ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

همه خوبند. سلام می‌رسانند. بهار است و تماشای صحرا. از حال ما اگر می‌خواهی، همین یک بیت امیرخسرو دهلوی کفایت می‌کند که گر به آغوش بریزند گُل اندر برِ من آن همه خار بُوَد، چون تو در آغوش نه‌ای از اینجا: https://t.me/be_har_hal/17166 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

۷۲. شنبه بچه‌ها نیومدن مدرسه و زنگ اول بی‌کار تو دفتر نشستیم تا تکلیفمون مشخص بشه. معلما داشتن راجع به اینکه شیرآلات و سینک و کابینت‌ها رو با چی بشورن که تمیزتر بشه و فیلم‌ها و سریال‌های نوروزی تبادل تجربه می‌کردن. معلم فیزیک راجع به پرتاب یه فضاپیما یا ماهواره به فضا می‌گفت ولی کسی توجهی نمی‌کرد. م ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

۴۸. تو یه همایشی یکی به اسم ابوالفضل علمدار کنارم نشسته بود. اونم سخنرانی داشت. می‌گفت هر موقع اسممو گوگل می‌کنم صحنه‌های کربلا میاد به‌جای مقاله‌هام. داشت آب می‌خورد (همایش قبل از ماه رمضون بود). به منم تعارف کرد. گفتم نه میل ندارم. یه کم اصرار کرد. گرفتم گفتم چون سقای کربلا هستین. بعد گفتم تازه آب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

۳۷. دیروز تولد وبلاگم بود. مبارک من و شماهایی که ترک کردن بلاگستان برامون معنی نداره. ۳۸. عید نیمهٔ شعبانمون هم مبارک. کاش باشیم و ظهورشونم ببینیم. ۳۹. در رابطه با بند شمارهٔ ۹ پست هفتهٔ پیش، دیروز یه سر رفتم دانشگاه و این سری از هر دو نگهبان در شرقی و شمالی اسممو پرسیدم. درست گفتن اسممو. فرضیه‌هام ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

۱۸. یه روز سر فرصت کپشن‌های اینستامو منتقل می‌کنم اینجا. اونا مفیدترن به‌نظرم. محتوای وبلاگم هم کامل و جامع میشه. ۱۹. می‌گه جای شما خالی بود تو راهپیمایی. گفتم وای نه تو رو خدا من از این‌جور جاهای شلوغ می‌ترسم. به گروه خونیمم نمی‌خوره این کارا. بعد خاطرهٔ روز قدس امسالو براش تعریف کردم که انجمن‌های ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

۱. در بدو ورودم به تبریز متوجه لقب جدیدش که روی در و دیوار و تابلوها نوشته بودند شدم: تبریز، بهشت ماندگار ۲. این خرماهای ۶۰۰گرمی و ۷۰۰گرمی مشکین فرق چندانی ندارن به‌لحاظ وزنی. ترازو ندارم دقیق حساب کنم ولی اندازهٔ جعبه‌ها و خرماها هم مثل همه. فقط سی چهل تومن اختلاف قیمت دارن. + وزن کردم. این پست را ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سه‌شنبه ۲۵ دی (روز پدر) تعطیل بود. دوست داشتم از این تعطیلی استفاده کنم و برم تبریز. بچه‌ها تا آخر دی امتحان داشتن و کلاس‌ها هم قرار بود از بهمن شروع بشه. معلما هم هفته‌ای دو سه روز مراقبت داشتن. فردای روز پدر که چهارشنبه باشه هم چون روز سوم اعتکاف بود گفته بودن امتحان نگیرین. چهارشنبه نه امتحان داش ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید