جادوگر زیر دوش ایستاده بود. همیشه شنیده بود اب می توانست ذهنش را روشن تر از اوقات دیگر کند. حالا که ازدواج کرده بود با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم می کرد.بی توجهی همسرش او را می آزرد و همین اضطراب حتی ترس های دوران کودکی اش را هم بیدار کرده بودند.وقتی که تنها یک دختر بچه بود آن حمام قدیمی شان درست ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

از امشب 10 شب 10 داستان ترسناکاز امشب به مدت ده شب هر شب یک داستان ترسناک خواهیم داشت که بنده خودم نویسنده ی اون بودم و قراره از صفحات مختلفم در فضای مجازی منتشر بشه داستان هایی که کم و بیش بر اساس واقعیت هستن و می تونن در عین حال منبع اقتباس خوبی برای فیلم های کوتاه بشن. شب اول رو همراه ماه باشینشب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

نمیشه ننوشت برای کسی که این کار براش مثل نفس کشیدن شده نمیشه ننوشت برای کسی که برای اینکار خلق شده. نمیشه ننوشت وقتی که تنها کاری که باعث میشه به خودت افتخار کنی نپردازیمیخوام انجامش بدم چرا نشه یه نویسنده ایرانی تو دنیا مطرح شه. چرا که نه! برای اینکار باید از کشور خودم شروع بکنم... و رسالتم رو به س ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

جلد رمانکجیمی مثل هرروز از خواب بیدار شد کار او تعطیلاتی نداشت اگر هم خودش می خواست به خودش مرخصی بدهد بقیه این اجازه را به او نمی دادند از اولین باری که سوار قوشش شده بود نامه رسان قوش خانه بود و حالا هم که چهارده سال داشت همچنان به همین کار ادامه می داد صبح قبل از اینکه خورشید از پشت کوه های مشرق ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

**نقد رمان "غدّه"**رمان "غدّه" به قلم امیرحسین نصیری، یک اثر جسورانه و متفاوت در دنیای ادبیات معاصر است که با داستانی پیچیده و شخصیت‌های عمیق، خواننده را به چالش می‌کشد. این رمان روایت‌گر زندگی یک قاتل است که در درون خود، برادر آدم‌خوارش را حمل می‌کند و این موضوع به تنهایی می‌تواند به عنوان یک تم جذ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

پشت جایگاه شاکیان ایستاده بودند و رابرت هم کنارشان ایستاده بود محمود پنج سالش بود. پدرش چهل و پنج ساله و مادرش چهل سال داشت چهل سال داشت ولی همچنان آن زیبایی چندین سال جوانی را با خود به همراه داشت. البته نه خودش را بلکه بازتابش را. گذر زمان و مشکلات عصبی و مشکلات زندگی او را پیر تر از جوانی کرده بو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

80 روز تا انتشار رسمی رمانروز سوم در هفته روز چندان به خصوصی نبود. دوباره مهمانان آمریکایی خوردند و خوابیدند و فیلم تماشا کردند کاظم هم کم کم داشت شاکی می شد چون انتظار نداشت مهمانان فرنگی اش چنین تن پروری کنند. برایش هم قابل درک نبود که چند دکتر که از طرف یک کمپانی بزرگ داروسازی به اینجا آمده باشند ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

83 روز تا انتشار رسمی غدهپتو را که از روی مادربزرگ کشید بوی نامطبوعی به صورت کاظم زد. دستش را روی بینی اش گذاشت. حالا چهره ی مادربزرگ نحیف تر از وقتی شده بود که زنده بود. سفیدی چشمانش زرد شده بودند و سیاهی اش هم به سفیدی می گرایید. دهانش همچنان باز مانده بود و مگس های بسیاری وارد دهانش می شدند و خا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

شماره یک: جهان پس از بیداریتاری دنیا مقابل چشمانش او را ترسانده بود.هیچ به خاطر نداشت. دریچه ی کپسول که باز شد در حالی که لباس بارانی زرد به تن داشت از ان بیرون امد و اطراف را نگاه کرد.دیدن منظره ی روبه رویش سخت ترین کاری بود که می توانست بکند. دو جسد پوسیده که هیچ نرمی ای روی بدنشان نمانده بود درون ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

جلد رمان غدهبی بی گفت" از خوش شانسی شماست که این دوره گرده اومده...ازش بیست تا سیگاری گرفتم...تو حساب کن" کاظم با پرداخت پول سیگار ها فهمید که سیگاری که دوره گرد خپل می فروخت گران تر از سیگاری بود که در فرنگ تولید می شد و از آنجا به اینجا میامد.کاظم به خودش آمد و دید که پول خوردی هم که برایش باقی ما ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید